-
آه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم .......نه بر آنم که رشته پاره کنم ، نه بر اینم که از تو بگریزم
سهشنبه 28 شهریور 1396 02:21
چقدر خوبه که اینجا خبری از آدمای مزخرفی که می شناسم و منو می شناسند نیست ، کلا بی نام و نشان بودن یوقتایی خیلی خوبه .....خیلی.... داود جان خیلی خسته و تنهام ، صبور شده ام ....خیلی صبور .....یادته می گفتی مریم تو چرا اینجوری هستی تحمل هیچیو نداری ، سریع سردت میشه ، فوری گرمت میشه .....کلش بودی و می دیدی چقدر صبور شدم ،...
-
آه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم.....
دوشنبه 5 تیر 1396 01:38
با فروغ شروع کردم چون این روزا بیشتر از همیشه معنای زندگی پوچ رو می فهمم .زندگی من بدون داودم یه زندگی پوچه .....خیلی تنهام داود ....خیلی .....جای نگاههای تحسین بر انگیز ، جای مهربونیات دلگرمیات بدجوری تو زندگیم خالیه ، من بدون اون همه توجه تو تبدیل شدم به یه موجود سرگردان که به هیچ جا تعلق نداره ، بدون تو و مهربونیات...
-
از زندگی بدون تو خسته ام ......
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 01:18
داود عزیزم .....کمتر از یه هفته دیگه ، یکسال از اون اتفاق شوم گذشته ، یکسالی که زندگی من به فجیع ترین شکل ممکن گذشته ، یکسالی که بیشتر از هر وقت دیگه تو زندگیم احساس بدبختی کردم ، یکسالی که دلتنگی و نداشتن تو لحظه ای از فکرم دور نشده ، حسرت دیدنت ، بوسیدنت ، لمس کردنت و تکیه کردن بهت در هر موردی تو زندگیم موج میزنه ،...
-
هنوزم دوستت دارم عشقم
یکشنبه 20 فروردین 1396 21:48
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم تو را به خاطر عطر نان گرم برای برفی که آب می شود دوست می دارم تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می...
-
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من .....
سهشنبه 15 فروردین 1396 00:18
سلام داود عزیزتر از جانم ، بی نهایت دلتنگتم ، دلتنگ مهربونیات ، خوش زبونیات ، خوش رویی و شوخ طبعی ات ، کم کم داره میشه یک سال ، یکسالی که خدا می دونه چقدر بمن سخت و تلخ گذشت ، در واقع به ما ، دخترت کلی بزرگ شده ، ذوق می کردی که سال دیگه مث بچه اردک راه میفته بچمون ، الان داره راه میره ، می دوه ، می خنده و تو نیستی که...
-
به زندگی برمی گردم ......
جمعه 29 بهمن 1395 13:54
هوا خیلی باحال از دیشب تا الان داره یسره بارون میاد بقول خودم از اون بارانای باحال که لازم نیست بری زل بزنی بیرون تا حس کنی بارون میاد یا نه ، از اون بارونایی که صداش خبر میده که داره بارون میاد ، امروز داشتم ته چین درست می کردم یه دستور باحال پیدا کردم که واسه بار دوم دارم امتحانش می کنم وقتی دیشب سحر گفت عمه فردا...
-
خداحافظ ، خداحافظ ، سفر خوش راه رویا باز پس از تو قحطی لبخند ، پس از تو حسرت پرواز
پنجشنبه 28 بهمن 1395 00:39
داود عزیزم ......بیست دقیقه از نیمه شب گذشته لیانا رو خوابوندم و طبق معمول هر شب با خودم خلوت کردم ، به این تنهایی بعد از نیمه شب خیلی عادت کردم و خیلیم دوستش دارم می تونم بدون هیچ دغدغه ای فکر کنم به همه چی ، به اتفاقاتی که تو زندگیم افتاده ، به تو که دیگه نیستی .....به خودم که نمی دونم بی تو باید چکار کنم .می دونم...
-
عشق دورم ......دلم برات تنگ شده....
دوشنبه 25 بهمن 1395 17:56
داود جان جانم سلام ، عشق بی همتای من ، دلم نیومد حالا که همه تو حال و هوای ولنتاین دارن بقول معروف لاو می ترکونند من با تو که تنها عشق زندگیمی حرف نزنم ، البته می دونم که به مناسبت ای غیر ایرانی هیچوقت علاقه نداشتی حالا چه مال عربها باشه چه مال غربیها ....البته می دونمم که عشق مقوله ای بود که بشدت بهش هم اعتقاد داشتی...
-
چرا خدا خوابه؟
یکشنبه 17 بهمن 1395 04:41
داود عزیزم خیلی خسته ام خیلی ....الان ساعت ۴/۳۰صبحه من دو سه ساعتی هست که بیخواب شدم و فکر و خیال داره دیونه ام می کنه ، چشام داره در میاد ولی خوابم نمی بره ، چجوری منو با این همه مشکل و گرفتاری تنها گذاشتی ؟ مدام دارم به این فکر می کنم که چرا این اتفاق واسه زندگیمون افتاد مگه چکار کرده بودیم ما که آزارمون به هیشکی...
-
عشق دورم .....دلم تنگته.....
سهشنبه 5 بهمن 1395 00:12
سلام داودم ، مهربون همسر خوبم .....دلم بدجوری هواتو کرده الان مدتهاست پای ثابت فکر و خیال می موقع خواب ، نگاه نکن که زیاد مطلب نمی نویسم ولی هر شب کلی باهات حرف میزنم واست اناانزلناه میخونم ، بغض می کنم آه می کشم ........کاش امشب بیای بخوابم تا منم فردا بیام خوابمو واست تعریف کنم ، همزبون مهربونم می دونی چن وقته شبا...
-
بی تو .....
چهارشنبه 29 دی 1395 23:48
داود مهربون و صبورم سلام ، خیلی وقته که سراغ وبلاگم میومدم معنی ایش این نیست که کم باهات حرف میزنم ، حالا که فکر می کنم می بینم هر وقتی که تنها میشم یا حتی وقتایی که با لیانا دوتایی هستیم دارم باهات واگویه می کنم ظاهرش اینه که تو دلم با خودم حرف میزنم اما واقعیتش اینه که دارم با تو حرف میزنم. درد دل می کنم ، می خندم...
-
......گاهی زخم ها جوری ترمیم پیدا می کنند که باورت نمی شود ......
دوشنبه 20 دی 1395 01:35
داود جان امشب کتاب من پیش از تو رو تموم کردم عمیقا با ویل احساس همزاد پنداری شدیدی کردم،میخاستم تایپ کنم اگه بودی حتما بهت توصیه می کردم این کتاب بخونی ولی بعد دیدم شایدم نه اگه بودی من دیگه این حس رو به ویل داستان نداشتم ....شاید خنده دار به نظر بیاد .....بزار اول از قصه واست بگم تا بعد برسم به حس همزاد پنداری...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 دی 1395 17:13
سلام داود مهربونم .اگه بدونی چقد دلم واست تنگ شده اخه وقتی تو نیستی که من کلی با شور و هیجان ور ور ور برات حرف بزنم تو هم با تمام وجود گوش بدی این زندگی به چه دردی می خوره ، بدون گرفتن نظر تو هیچ چیز این زندگی و دنیا قشنگ نیست بدون تو نه فیلم دیدن حال می ده ، نه ساندویچ خوردن ، نه دور دور کردن با ماشین، پریروز ابد و...
-
ای حال نامعلوم آروم باش .....آروم
جمعه 3 دی 1395 18:27
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 دی 1395 03:30
امشب ساعت دو رسیدم ، خسته ، له ، داغون ، پریشون ، سرگردون، غمگین ،ناامید، نگران ، دلتنگ .......دلتنگ .....دلتنگ......نمی دونم دیگه حس بدی تو دنیا وجود داره که من این چند وقت با تک تک سلولام حسش نکرده باشم ؟ دلم برای مادرانه های ناتمامم برای پارسا تنگ شده ، پسرک غمگینم که پذیرفته حق انتخابی برای با ما بودن ندارد .........
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 دی 1395 18:06
داود مهربانم امروز دوباره تو شهر توام ، توی زادگاهت و حالا دیگه آرامگاه ابدیت و تو نمی دونی تحمل این شهر بدون تو چقدر جهنمی و سخته ، شهری که من کلی دوستش داشتم حالا وقتی نزدیکیاش میرسم یه بغض خفه کننده ای راه گلومو می بنده ، گاهی اونقدر از بودن اینجا اذیت میشم که یادم میره دلم میخاد برم سر خاکت ،میخام شب ، نصف شب ، تو...
-
گاهی ....
دوشنبه 29 آذر 1395 15:55
گاهی غریبه ای گاهی غریب. گاهی آدم های کنارت را نمی شناسی، گاهی خودت را کنار آدم ها. گاهی حرف های نگفته داری، گاهی حرفهای نگفتنی. کدامش سخت است؟ اینکه درگیر خودت باشی که در زیر و بم خاطراتت به گوشه ی دنجی رسیده ای، از مسیری تاریک عبور کرده ای، جایی گم شده ای، کنج نگاهی جا مانده ای یا درگیر آدم هایی که در گوشه و کنار...
-
پناهم باش خدایا .....
شنبه 27 آذر 1395 22:09
داشتم فکر می کردم هر آدمی باید یه موقعی به این نتیجه برسه که داشتن رابطه خوب با سایر آدما اگر چه لازم و حیاتی و شیرینه صد البته از ملزومات اصلی خوشبختی ولی نهایتا باید بفهمیم که اون کسی که باید همیشه رابطه خوبی باهاش داشته باشیم خداست .خودش خوب می دونه که دل خوشی ازش ندارم ، اما اینم خوب می دونه که ادم واقع گرا و...
-
من عجیب و غریبم یا بقیه یه چیزیشون میشه؟
جمعه 26 آذر 1395 22:15
هفته گند مزخرفی رو گذروندم درست هفته پیش مث امروز لیانا بیمارستان بستری شد خیلی الکی بخاطر حرص یه دکتر احمق و بخاطر ترس و نگرانی بیش از حد من ...تا دوشنبه بعد از ظهر بیمارستان بودم دوشنبه هم کلی واسه دکتره گریه کردم که دیگه نمی تونم بمونم و بچه منو مرخص کن ..... تو اون چند روزی که بیمارستان بودم نتوانستم حتی یه نقطه...
-
روزگار غریبی است نازنین ......
یکشنبه 14 آذر 1395 01:03
افرین مریم جان آروم باش .....آروم ......آروم ..... یه نفس عمیق بکش ....همین که دیگه اون آدمای نفرت انگیز نمی بینی ، صداشونو نمی شنوی شکر ....شاید تنها حسن نداشتن داود همینه که لازم نیست اون نظر تنگای حسود بدبخت را تحمل کنی .....همه چیو بسپار به خدایی که همه چیو می دونه ....خدایی که صداقت تو رو توی زندگیت دیده ....صبور...
-
باز باران .....
شنبه 13 آذر 1395 03:03
از تند بادهای پر سر و صدا و گرد و خاک متنفرم ، سر و صدای باد ،آدمو یاد آشفتگی های ذهن و دل آشوبه های وهم انگیز می اندازه اما اگه نتیجه اش این باشه که نصفه شب با صدای بارون بیدار شی اونوقت دیگه قضیه فرق می کنه می بینی که عاشق باد و گرد و خاک هم میشه بود ...... دلم میخاست یه دیوونه دیگه شبیه خودم بود و همین الان تو همین...
-
خیلی خوشحالم ......
پنجشنبه 11 آذر 1395 07:55
عزیزم ....خیلی خوشحالم بالاخره بعد از این همه وقت خوابتو دیدم یا لااقل خوابت به یادم موند حیف که زود از خواب بیدار شدم ، البته اگر بیدار نمی شدم یادم نمی موند که خوابتو دیدم ، تو خوابم مثل همیشه مهربون و خوش تیپ بودی ،مث همیشه بغلم کردی، بهت گفتم دیدی نذاشتند با هم باشیم ، گفتی عیب نداره ولش کن .سبیلم گذاشته بودی ،...
-
امید واهی .....
چهارشنبه 10 آذر 1395 22:15
گاهی وقتها آدما دوست دارند خودشون رو گول بزنند می دونی چرا؟چون دلشون میخواد تو یه دنیای پر از ناامیدی و یأس یه کورسوی امیدی واسه خودشون دست و پا کنند ....مث اینکه فک می کنند جای خالی بعضی از آدما ممکنه تو زندگیشون پر بشه ....هرچند نصفه و نیمه هر چند مجازی .....ولی واقعیت اینه که نمیشه .....نه عشقی می تونه تکرار بشه ،...
-
من و دلم ....
سهشنبه 9 آذر 1395 22:47
خدای میگن مهربون ....دلم یه خوشی بزرگ میخاد که منو از غصه ها دور کنه ....دلم یه اتفاق خوب ، خیلی خوب میخاد که مرهمی باشه واسه همه دردا و خستگیت و غصه ها .....اگه مهربونی واقعا؟خودت جورش کن ....خیالم نکن این اتفاقای خوب رو واسه خودم میخام ...نه !من خیلی وقته فهمیدم تو هم زیاد از من خوشت نمیاد .....این اتفاق خوب واسه...
-
یاد گرفته ام .....
دوشنبه 8 آذر 1395 20:13
یاد گرفتم اگه شونه هات نیست که سرم رو روش بذارم و آروم بشم سرم رو روی زانوهای خودم بذارم و یه دل سیر گریه کنم ، تا حدودی جواب میده سبکتر میشم .....تنهایی آدمو روئین تن می کنه ، یاد می گیره تنها کسی که می تونه بهت کمک کنه فقط و فقط خودتی ...درسته مهربونی و لطف خانواده و دوستان هست ولی فقط اون کسی که همیشه ،بی قید و شرط...
-
دلم تنگته امشب....
دوشنبه 8 آذر 1395 00:36
داود مهربانم .....امشب دوباره بعد از مدتها گریستم ...گاهی وقتا شبیه کسی که در شوکی عمیق فرو می رود ، گریه کردن را فراموش می کنم ولی ناگهان به خودم می آیم و یک دل سیر اشک می ریزم ....هنوز هم مثل گذشته تمام سعی ام بر این است که همونجوری که تو دوست داری به نظر بیایم .قوی ، ساده ، مغرور ،با صلابت ، شاد ، شیک پوش و جذاب و...
-
دلم گرفته.....
پنجشنبه 4 آذر 1395 22:42
امشب دوباره کلی به این فکر کردم که اون یکی دو هفته آخر چه خوابی دیده بودی داودم که وقتی صبح بیدار شدی و تا چند روز بعدش مرتب بمن غر می زدی که تو عوضی هستی اصلا فک نمی کردم .....گفتی فقط اینو یادته که تو یه موقعیتی که اصلا یادت نبود جزئیاتشو ، و تو شرایطی که من بین تو و یکی دیگه حق انتخاب داشتم ،یکی دیگه رو انتخاب کردم...
-
به خاطر خودم .....
پنجشنبه 27 آبان 1395 23:03
امروز بعد از اینکه تو کانال های تلگرام ول می چرخیدم خبری خوندم در مورد جشن امضا کتاب «پیش از تو »......خیلی وقت بود میخوایتم بخونم این کتاب خلاصه خوشبختانه توی اپلیکیشن دیجی کالا دیدمش و فورا اینترنتی خریدمش ......حالام دارم لحظه شماری می کنم که بدستم برسه و بخونمش .....جو گیری اینجوریه دیگه .......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 آبان 1395 18:30
همیشه از خودسانسوری متنفر بودم ....البته دروغ چرا یه وقتایی دوست داشتم آدم خودسانسوری باشم یا لااقل یه جاهایی بتونم خودسانسوری کنم اما کلا آدمی هستم که همه احساساتم توی چهره ام معلوم هست و خیلی راحت خودمو لو میدم .....تعاملاتم با آدمای اطرافمو بر همین اصل استواره مثلا تو زندگی خانوادگی هیچوقت بلد نبوده و نیستم فیلم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آبان 1395 18:55
امروز بعد از مدتها جعبه های خرت و پرتامو درآوردم تا یه نگاهی به طلا و نقره هام و بدلیجات دیگم بندازم ، یاد گذشته های نه چندان دور افتادم که چقد از این کار لذت می بردم از اینکه گاه گداری یه تیکه از نقره هامو بندازم و واسه خودم حالشو ببرم ...امروز مث قبلنا نبود اصلا هوس نکردم چیزی به خودم آویزون کنم ازشون عکس گرفتم و...