بی تو .....

داود مهربون و صبورم سلام ، خیلی وقته که سراغ وبلاگم میومدم معنی ایش این نیست که کم باهات حرف میزنم ، حالا که فکر می کنم می بینم هر وقتی که تنها میشم یا حتی وقتایی که با لیانا دوتایی هستیم دارم باهات واگویه می کنم ظاهرش اینه که تو دلم با خودم حرف میزنم اما واقعیتش اینه که دارم با تو حرف میزنم. درد دل می کنم ، می خندم گاهی وقتا گریه می کنم ، اغلب برات انا انزلناه می خونم ، مدام یاد خوبیات می کنم و بهت خدا بیامرز میدم ، به این فکر می کنم که چقدر دوستم داشتی و آه می کشم و آه می کشم و آه می کشم ........مگه میشه تو رو نداشت و آه نکشید .....مگه میشه ؟ پس فردا بچه امون یکسالش میشه و تو نیستی .....واین یعنی درد یعنی غصه یعنی تنهایی ......میخام براش تولد بگیرم اما بدون تو ، بدون پارسا این تولد ، تولد بشو نیست دلم عجیب گرفته .....تنها چیزی که باعث شد مصمم بشم واسه تولد گرفتن این بود که معلوم نیست آیا من سال دیگه باشم که واسه بچه ام تولد بگیرم !!!!مگه ما پارسال فکر می کردیم که تو حتی تولد یک سالگی بچه امونو نمی بینی ......بگذریم عزیزم .....دلم تنگته خیلی خیلی خیلی ......زندگیم بدون تو خیلی خالی و پوچ و مزخرفه خیلی ......بابت روزهایی خوبی که با هم داشتیم ازت ممنونم .....تو هنوزم مرد رویاهامی ....هنوزم بهترین انتخاب زندگیمی ......همیشه حس می کنم دور و برمی و داری ساکت و آروم دور و بر زندگیمون می چرخی .....کاش باشی .....کاش روحت تنهامون نداره .....کاش بیای به خوابم ....

پارسال اگه یادت باشه مث فردا صبح رفتیم بیمارستان فقط من و تو لیلا با رادین خونه امون بودند از صبح تا عصر بیمارستان بودیم بعد چلو جوجه مازندران خوردیم و عصرم رفتیم مطب خانم دکتر شب حوالی نه و ده رسیدیم خونه من دیگه شام نخوردم و خوابیدم....کاش فردا صبح مث پارسال همچین روزی کنارم بودی ......

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.