عشق دورم .......

سلام تنها عشق زندگیم .....تنها مایه آرامش و دلخوشیم .....نمی دونم کی قراره صبور بشم .....کی قراره آتشی که تو جانم و روح و روانم  افتاده خاکستر بشه......داودم ....امروز کلی با پارسا ویوس دادیم و گرفتیم واسم شعر مدرسه اشو خوند.....لیانا با شنیدن صداش کلی ذوق کرد و خندید ....اونم کلی قربون صدقه اش رفت ......وای .......وای .....که زندگی چقد باهامون بد تا کرد ....وای که چقدر خدا با هم بودنمونو نخواست .....مطمئنم که خدا هم از تنهایی به تنگ اومده بود ....خدا هم به من حسودی کرد که هم صحبت و همدمی مثل تو نداشت ....تو رو برد تا من اشک چشام خشک نشه هیچوقت ......دلم برای تو و پارسا تنگ شده کلی باهاش حرف زدم و الان دارم گوله گوله اشک می ریزم .....

نوکیسه ....

حرف رو؛


30 ویژگی یک «نوکیسه»


یا چگونه یک «تازه به دوران رسیده» را از صد فرسخی تشخیص دهیم؟


1- از «وضع موجود» به شدت «خر کیف» و راضی‌ست:«چرا که نه؟»

2- ظاهرى شدیدا اغراق آمیز، مملو از زلم زیمبو، مطلا، براق و در عین حال نخراشیده و برى از ذوق و سلیقه دارد. به عبارت دیگر مثل خوکی‌ست که دکلته یا تاکسیدو پوشیده باشد.

3- ساعت مچی طلایی رنگ کلفت، «سوئیچ» و گوشی همراه طلایی و... جز متعلقات ثابت اوست.

4- سر و وضع‌اش اگر چه غرق در «برند» است، اما داد می‌زند رفته در بوتیک و گفته است:«مرا درست کنید، پولش مهم نیست».

5- اگر زن باشد، دچار توهم «ملکه»گی‌ست و اگر مرد، دچار توهم «دون ژوئن»ی. 

6- در ارتباط با جنس مخالف به شدت بی‌ظرافت، لمپن‌مآب و متکی بر پول رفتار می‌کند.

7- برخورد اش با فقرا، ماموران پارکینگ، مردم کوچه و بازار، خدماتی‌ها، پیشخدمت‌ها، گارسون‌ها و ... بسیار زننده و متفرعنانه است.

8- تلاش عجیبی دارد که برای خود هویتی دانشگاهی و «منزلت علمی» بتراشد: یا خود را «دکتر» معرفی می‌کند یا دارای دو تا فوق لیسانس و اگر خیلی احمق یا وقیح باشد که کم نیستند؛ «استاد دانشگاه».

9-معمولا خود را «مشغول در سفارت»، «در کار موزیک یا سینما و فشن» و دارنده دوستان صمیمى در نهادهاى امنیتى معرفى کند.

10-برای پر کردن خلاء اصالت، علاقه زیادی به «کلکسیون» و خریدن عتیقه، شجره نامه، تابلو، عکس قدیمی و ...دارد.

11-نزاکت ندارد: یا به شکل غلو آمیز/مضحکی دچار نخوت است، یا به شکل مشمئز کننده‌ای ادای صمیمیت در می‌آورد.

12- آداب معاشرت بلد نیست: سلام کردن، راه دادن، تعارفات معمول و ...

13- دوست دارد لفظ قلم صحبت کند اما دایره لغات‌اش آنچنان محدود است که در چهار جمله دست‌اش رو می‌شود.

14- در حضور دیگران مدام در حال «معاملات میلیاردی» و انجام «کارهای مهم»، تماس تلفنی با «سلبریتی»ها و بازیگران سینما و...، یا تعریف خاطره از فلان میهمانیِ فلان فرد مشهور است.

15- دوست دارد دیگران بدانند «خیلی خرش می‌رود».

16- از حضور افراد تربیت شده، دارای اصالت، با نزاکت و دارای شخصیت محکم و متکی به نفس، معذب و دستپاچه می‌شود.

17- جز درباره پول، مراکز خرید، رستوران، آفرود، اسب دوانی، پاراگلایدر، هیات حاج فلانی، میهمانی در لواسان، فلان سالن زیبایی و... هیچ اطلاعات قابل عرضه‌اى ندارد. 

18- زبان «انگلیسی» به نظرش یک پدیده «لاکژری»ست. بنابراین با وجود عدم تسلط به زبان، از لغات یا عبارات پیش پا افتاده و غیر ضروری «خارجی» زیاد استفاده می‌کند: فان داشته باشیم، من هپی شدم که اینو گفتى، تیست‌اش خوب بود، کال داشتم و ...

19-از آنرو که خودش هم جایگاه جدیدش را باور ندارد، مدام از خودش و داشته‌هایش عکس و فیلم می‌گیرد.

20- تمام جهان‌اش در «عشق و حال»و چشم و همچشمی خلاصه می‌شود.

21- در جمع‌ها یا محافلی که مباحثی غیر از باشگاه، آرایشگاه، خودرو، کیفیت فلان هتل در آنتالیا و ... مطرح شود، حوصله‌اش سر می‌رود و با گوشی و سوئیچ‌اش بازی می‌کند.

22- از نظرش مباحث سیاسی و مقولات جمعی خسته کننده یا «خطرناک» است. او هم می‌گوید:«من سیاسی نیستم»، حال آنکه هر چه دارد از پیامدهای تحولات «سیاسی» دارد.

23- در آن ِ واحد هم «پاچه ورمالیده» است و هم «بی‌اعتماد به‌نفس». ممکن است در ابتدای مواجهه اول با تکبر رفتار کند و در انتها رازهای مگو اش را هم برملا کند.

24- لزوما موجود بد ذاتى نیست و حتى ممکن است احساسات قوى و یا لوتى‌گرى‌هاى خاصى داشته باشد هرچند که معمولا بسیار سکتاریست، بیگانه هراس و «آشنا-محور» است.

25- دچار توهم «زرنگی» ست و اگر از او پرسیده شود ثروت یا منزلت جدیدش را از چه طریقی به دست آورده، مدعی «داشتن از گذشته»، «استعداد»، «زحمت» و «هوش بالا» می‌شود.

26-برای جلب توجه یا رد گم کنی درباره ثروت و جایگاه نامشروع‌اش، از تکنیک «خیریه»، «کارآفرینی»، «نذری» و ...زیاد استفاده می‌کند.

27- بسیار خرافاتى‌ست و وقت و پول زیادى صرف اطلاع از آینده‌اش مى کند.

28- طرز صحبت، طرز پوشش، و نحوه رفتار دیگران را به سرعت الگو قرار مى‌دهد، هر چند هر کاری می‌کند «خود واقعی» اش باز بیرون می‌زند.

29- هم رقت انگیز است، هم نفرت انگیز. هم مضحک است، هم عصبانی کننده.

30- می‌خواهد، می‌خواهد، باز هم می‌خواهد.


فیس بوک نادر فتوره چی

عشق .....

می گفت عشق جعبه کوچیک کادو پیچ شدهء روبان قرمز خال خال سفید نیست که بگذاری توی جیب بغلت، هر وقت میلت کشید از جیب بیرونش بیاوری. عشق مثل گل است، باید مراقبش باشی، بگذاریش توی یک گلدان قشنگ، به وقتش آب اش دهی، نوازشش کنی، برایش شعر بخوانی حتی، گاهی هم یک قندی، یک نصفه قاشق شکری بریزی پایش تا خشک نشود، یادت برود کار گل تمام است، خشک می شود، از بین می رود، گلی هم که پژمرد، دیگر مرده، با هیچ توجهی سرحال نمی شود. عشق آسمانی ست، یاد بگیر زمینی اش نکنی.......

رفاقت ......

مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می کشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.

پیاده‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه‌بان کرد: روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟

دروازه‌بان: روز به خیر، اینجا بهشت است.

- چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم.

دروازه‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت: می توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان میخواهد بنوشید.

- اسب و سگم هم تشنه‌اند.

نگهبان: واقعأ متأسفم.ورود حیوانات به بهشت ممنوع است. مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.

مسافر گفت: روز به خیر. مرد با سرش جواب داد.

- ما خیلی تشنه‌ایم. من، اسبم و سگم.

مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر که می خواهید بنوشید. مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند. مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، میتوانید برگردید. مسافر پرسید: فقط می خواهم بدانم نام اینجا چیست؟

- بهشت

- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!

- آنجا بهشت نیست، دوزخ است. مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود!

- کاملأ برعکس، در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند. چون تمام آن هایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند...


پائولو کوئلیو

همیشه زندگیم دنبال همچین رفاقتی بودم اما با اینکه سخت بدست آورده بودم ، خدا خیلی راحت ازم گرفتش ......

کاش لااقل با نداشتنش عادت می کردم ......کاش لااقل یادم می موند که از این رفیقا دیگه پیدا نمیشه بقول مامانم تخمشو ملخ خورده .....رفیقی که مث یه کوه پشت سرت باشه ....همراهت باشه ...دغدغه هاتو درک کنه .....غرور تو رو از خودش بیشتر دوست داشته باشه .....رفیقی که بتونی بدون نگرانی تمام دلتنگی هاتو براش بگی و نگران هیچ نباشی ....نگران اینکه حرفت نقل مجلس این و اون بشه ....نگران اینکه آدمای اطرافت دچار سو تفاهم بشوند و مدام رنجت رو افزون کنن.....رفقایی که اگه گفتند بهت علاقه دارند ، دیگه لازم نباشه تو کنکاش گذشته ها دنبال یه خصومت قدیمی بگردی .....

آدمایی که هدفشون از دوستی این نیست که تو و احساستو هم جز کلکسیون داشته هاشون به نام بزنند .....اونایی که اهل حساب و کتابند و با خودشون میگن تنها کمبودم تو زندگی احساس فلانی ایه .....بزار اونم به داشته هام اضافه کنم ....

اینجور آدما فقط یه چیزو نمی دونند اونم اینکه زیاد نمیشه سر به سر کسایی گذاشت که دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارند ..... .


و عشق .....

هم بستر که می شدیم

قلبش ، قلعه ای بود بی دفاع

و من فاتح مطلق حصارهایش

از آغوشم که می رفت

دیگر هیچکسی نبودم

من ،سربازی بی سرزمین

او قلعه ای مشکوک

از آغوش سیر شده ای 

که دنیایش ...

جای ، برای یک نفر بیشتر نداشت


نیکی فیروز کوهی