دلم می خواست .....

دلم می خواست تا خود صبح حرفهای در گوشی بزنیم بی تفاوت به ساعت گذشته از نیمه شب چای هل و دارچین در قوری چینی دم کنم و تا صبح در میان بازوان سترگت گم شوم ،گاه در بین حرفهای دونفره مان بوسه ای از لب هم بگیریم و دوباره و دوباره حرف بزنیم برایت مثل همیشه سیب و پرتقال پوست بگیرم و یادی کنیم از اوایل ازدواج که برایم می گفتی عاشق این هستی که وقتی مشغول رانندگی هستی عشقت برایت میوه پوست کند و با دست خودش توی دهانت بگذارد ...

هنوز هم چای هل و دارچین درست می کنم اما دیگر طعم دو نفره ندارد ،تمام آن رایحه ها نه از هل و دارچین که از طعم دو نفره چایمان بود ...

دیگر فقط خاطرات دو نفره نیستند که جلو چشمانم رژه می روند و روانم را زیر مرورشان له می کنند .جدیدا با دیدن آقای سیاح که باهم برای خریدن شلوار جان وینت رفته بودیم ، به یادت می افتم و آه غلیظی از ته دل می کشم ....

عشق با دل آدم چه می کند ؟ 

آه ای زندگی منم که هنوز باهمه پوچی از تو لبریزم نه بر آنم که رشته پاره کنم نه بر اینم که از تو بگریزم

زندگی مثل گوزنی است 

که فکر می کند تو درختی است

که شاخ هایش را باید با تنه تو تیز کند


اینجا،آدم ها و گوزن ها با هم می میرند.


داستان غریبی است زندگی .....گاهی یه جمله حال آدمو عجیب عوض می کنه .

مثل این :

متلاطم

تنها

بیکران 

کاش

 اقیانوسی نبودم

پنجه کشان بر ساحل .


شمس لنگرودی


کاش .........

مثل آن است که شاهرگ احساسم را زده باشی

بند نمی آید

دوست داشتنت....

عشق ، ازآن مردان شجاع است ، برای ترسوها مادرانشان زن می گیرند ....

البته به نظر من عشق ،از آن زنان شجاع هم هست ،اونایی که زیر بار ازدواج بدون شناخت و بدون عشق نمی زند ، کمتر از اون مردان شجاع نیستند .....

من به خیلی از ویژگیهای اخلاقی خودم عجیب پایبندم و عجیب افتخار می کنم .....شاید فک کنید آدم خودشیفته ای هستم یا خیلی از خود متشکرم و پر از اعتماد به نفس کاذب ولی نه ،اونایی که منو از نزدیک می شناسند می دانند که اتفاقا خیلی به خودم سختگیرمو و شدیدا درگیر این که به سمت بهتر شدن پیش برم ،گاهی وقتا حتی در بسیاری موارد خود کم بین و بدون اعتماد به نفسم ...اره داشتم می گفتم که به یسری از ویژگیهای خودم افتخار می کنم .بدون شک اولین و مهمترینش اینه که من یاد گرفتم واسه خودم زندگی کنم ،یاد گرفتم واسه زندگیم خودم تصمیم بگیرم نه دیگران .....و از طرفی تبعات همه تصمیم گیریهامم با کمال میل می پذیرم .....و فک می کنم علیرغم اینکه نر بودن یه ویژگی و مشخصه ظاهری است ،اما مرد بودن یه تفکر فراجنسیتیه که مرد و زن نمی شناسه .از اینکه شهامت اینو داشتم که مهمترین تصمیمات زندگیمو علی رغم همه چیز ، خودم گرفتم به خودم می بالم ، طلبکار هیچکسم نیستم ....

و پای همه پیامدهای انتخابای خودم با تمام وجود ایستادم .....



پ.ن : برای ایستادن مجدد روی پاهای خودم نیاز به تزریق اعتماد بنفس دارم که با این نوشته ها دارم سعی می کنم بدستش بیارم .....