خدایا ....آشتی....

خدا جون واقعا ازت معذرت میخام ....خودت می دونی آدم ناسپاسی نبودم هیچوقت غیر از این اواخر ....الانم به خاطر همه گله و گلایه هایی که کردم معذرت میخام .به بزرگی و بزرگواری خودت ببخش .....بزار به حساب بی حوصلگی و کم صبری بنده ات،بزار به حساب ضعیف بودنش ،بزار به حساب همون مصیبت عظیمی که آرامش زندگیشو به فنا داد ....

هنوزم بی شک مهربان ترین مهربانانی .....هنوزم بخشنده ای و بزرگ ...ماییم که فهممون از حکمتت ناچیزه.ماییم که همه چیزو از دید ناقص خودمون نگاه می کنیم ....خدایا بخاطر همه چی شکر بخاطر همه اونایی که با خواست خودت  و همدلی خلنوادگی دور و برم هستند هوای تنهایی و غصه هامو دارن شکر ،بخاطر همه چیزایی که توی دلم هست و خودت می دونی شکر ....خدا جون جسارتمو ببخش ....تنهام نذار ،با اراده قاطع و محکمت کمک کن زندگیمو بسازم کمک کن امیدمو به خودت و تنها خودت حفظ کنم .بهم کمک کن بتونم روی این ویرانه روحی و روانی که وسط آواراش نشستم یه قصر رویایی بسازم ، کمک کن بزرگترین هدیه زندگی امو به بهترین و شایسته ترین شکل ممکن بزرگ کنم و روح عزیز داودمو خوشحال کنم .خدایا دستمو بگیر .کمک کن ناتوان نشم به خودم فقط خودم تکیه کنم و بتونم دوباره رو پام بایستم .آدمای خوب رو سر راهم قرار بده که اشتباه نکنم .

خدایا به کمکت محتاجم بیشتر از همیشه ....چون فقط من نیستم یه دختر بچه معصوم و دوست داشتنی چشم امیدش به منه ....منم به تو .....ما رو به یه ساحل آرامش در خور مهربانی خودت برسون .....نشونم بده در دل تراژدی ها هم میشه نور امیدی پیدا بشه و این قایق داغون و تو این دریای متلاطم به ساحل آرامش خودت برسون ‌.

بازم بخاطر همه فکرای بدی که در موردت کردم بخاطر شک به مهربان بودنت پوزش میخام .

امیدوارم با هام آشتی کنی و منو دوباره به آغوش مهربونیت بسپاری.

قربونت برم خدا جون .دوستت دارم .یه عالمه بوس بوس بوس

بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار ......فکری بحال خویش کن این روزگار نیست

سردردهای مزمن میگرنی که بعد از درمانی دو ساله از مزاحمتش  راحت شده بودم به برکت غصه و درد این روزام برگشته و تو سرم جا خوش کرده فک کنم یه چیزایی قراره همیشه همراه زندگیت باشن یکیش میگرن ،یکیش حسرت عشق یکیم آرامش ....اخه خدا جون با انصاف هر کدوم از اینا یه تنه یه فیلو از پا می اندازه من هفتاد کیلویی رو چی فرض کردی قربونت؟ فک نکن باهات آشتی ام ....خبری نیست ازت دلخورم بد ....دندونم به حنجره ات کار می کنه .....ولی خوب چکار کنم بازم مجبورم باهات حرف بزنم با تو حرف نزنم با کی حرف بزنم ؟منتظرم که یه روز از رو بری و ورق استو واسم رو کنی .....منتظرم آبروی خدا بودنتو بخری .....چیه ؟داری به ریشم می خندی میگی برو بینیم با...داری میگی اگه میخاسم بهت آرامش بدم که آرامش داشتی اینجوری بمب وسط زندگیت منفجر نمی کردم ؟!!!باشه ....هر جور راحتی ....من گفتم که بعد نگی بخوانید مرا تا فلان ....باقیش هر گلی زدی سر خودت زدی .....والا که من خیلی وقته آب از سرم گذشته....الانم یه ژلوفن خوردم واسه خاطر میگرن و میرم که بخوابم بلکه چند ساعتی از دست تو دنیات و آدماتو و خودم راحت بشم .....به درک که گند زدی به زندگیم ...........به درک که دوستم نداشتی، به درک که هوامو نداشتی ...خودت که می دونی من اهل التماس و منت کشی نیستم ....یادم میاد هر وقت التماست کردم هر جور تونسی رومو زمین انداخت..ً.............

نذر کرده ام ....

نذر کرده ام ....

یک روز که خوشحال تر بودم

بیایم و بنویسم که 
زندگی را باید با لذت خورد
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد 
و دوباره با شوق راه افتاد
یک روزی که خوشحال تر بودم 
می آیم و می نویسم که
"این نیز بگذرد "
مثل همیشه که همه چیز گذشته است
و آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است
یک روزی که خوشحال تر بودم 
یک نقاشی از پاییز می گذارم
که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم می شود
رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر !
یک روز که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا که خستگی و ناتوانی 
لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان و یادم بیاید که 
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و هیچ آسیاب آرامی بی طوفان .

"مهدی اخوان ثالث "




کاش واقعا اونروز بیاد و منم بنویسم....

خواب آرامش ‌....

دلم خوابی عمیق میخواهد که در فراسویش از دلهره ها و تشویش هایم خبری نباشد ، غصه هایم پر و بالشان ریخته باشد و روح و روانم را به بازی نگیرند ، دلم خواب یک آغوش گرم میخواهد پر از محبتی وسیع که خودم را در آن گم کنم ، دلم آرامشی از جنس دلدادگی ، امنیتی از سر عشق ، سادگی عمیقی از جنس کودکی می خواهد ، دلم .....دلم ......حال دلم این روزهای طولانی و پر تشویش خوش نیست ، دیر زمانی است که خوش نیست .ناخوشی روح به جسمم سرایت کرده ....دلم خوابی عمیق میخواهد ،خوابی به طولانی ماهها ....اما نه .....دلم زندگی میخواهد ....دلم دوست دارد بتواند باز آرزویی بکند ، باز امیدی به بهاری داشته باشد ، باز مریمی بشود که سالها بود .....دلم آرزوهای بزرگ می خواهد ....دلم خودم را می خواهد آنچه بودم ، دلم معجزه ای می خواهد که بر تن سرد زندگیم بدمد و شاخه های شکسته اش را بارور کند .دلم پایان اندوه می خواهد ....فراموشی همه کابوسها ....

دلم میخواهد «یک شب بخوابم صبح و زود یکی بیاید و بگوید ، هر چه بود تمام شد بخدا....»

دلم شبی آرام در گوشه دنج کلبه ای میخواهد بدور از همه که لیوانی چای بسلامتی خودم بنوشم و بگویم تمام شد مریم .از این طوفان هم گذشتی ....اگر چه با پر و بال شکسته ، اگر چه با دلی پر درد  و....اگر چه تنها ....

دلم تکیه گاهی از جنس صبوری و تنهایی می خواهد ، بی نیاز از هرکس و هر چیز ،دلم میخواهد عاشق تنهایی ام شوم و او نیز عاشقم باشد و بهم قول دهیم که عاشقانه در آغوش هم بخزیم و بدور از همه آرام گیریم ....دلم غروبی پاییزی می خواهد و کوچه باغی بی انتها .....که غصه هایم را چون برگهای پاییزی به زیر پا له کنم و از صدایش لذت ببرم ....اینها رویاهای دور دست زنی است که در ناگهان یک حادثه ، امیدیش را به اضطراب و بیچارگی باخت و چون« زنی تنها در آستانه فصلی سرد »دلش خوابی عمیق می خواهد ......

عاشق زنی مشو ....

عاشق زنی مشو که می خواند
که زیاد گوش می دهد
زنی که می نویسد
عاشق زنی مشو که فرهیخته است
افسونگر، وهم آگین، دیوانه
عاشق زنی مشو که می اندیشد
که می داند که داناست، که توانِ پرواز دارد
به زنی که خود را باور دارد
عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن می خندد یا می گرید
که قادر است روحش را به جسم بدل کند
و از آن بیشتر عاشق شعر است
(اینان خطرناک ترین ها هستند)
و یا زنی که می تواند نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستد
و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد
عاشق زنی مشو که پُر، مفرح، هشیار، نافرمان و جواب ده است
که پیش نیاید که هرگز عاشق این چنین زنی شوی
چرا که وقتی عاشق زنی از این دست می شوی
که با تو بماند یا نه
که عاشق تو باشد یا نه
ازاینگونه زن بازگشتِ به عقب ممکن نیست
هرگز
Martha Rivera Garrido
شاعره ی معاصر 
مترجم ناصر علیزاده