از زندگی بدون تو خسته ام ......

داود عزیزم .....کمتر از یه هفته دیگه ، یکسال از اون اتفاق شوم گذشته ، یکسالی که زندگی من به فجیع ترین شکل ممکن گذشته ، یکسالی که بیشتر از هر وقت دیگه تو زندگیم احساس بدبختی کردم ، یکسالی که دلتنگی و نداشتن تو لحظه ای از فکرم دور نشده ، حسرت دیدنت ، بوسیدنت ، لمس کردنت و تکیه کردن بهت در هر موردی تو زندگیم موج میزنه ، مرور خاطراتت دیونه ام می کنه ، عزیزترینم ، عشق ناب زندگیم هنوزم دوستت دارم .....کاش بودی و می دیدی لیانا چقد بزرگ شده ، سحر میگه با بقیه بچه ها خیلی فرق داره ، بچه ام مث باباش تکه ، کاش به خوابم بیای .....من چجوری با این غصه کنار بیام ، چجوری به نبودن و نداشتنت عادت کنم .....زندگی بدون تو سخته خیلی سخت .....