چرا خدا خوابه؟

داود عزیزم خیلی خسته ام خیلی ....الان ساعت ۴/۳۰صبحه من دو سه ساعتی هست که بیخواب  شدم و فکر و خیال داره دیونه ام می کنه ، چشام داره در میاد ولی خوابم نمی بره ، چجوری منو با این همه مشکل و گرفتاری تنها گذاشتی ؟ مدام دارم به این فکر می کنم که چرا این اتفاق واسه زندگیمون افتاد مگه چکار کرده بودیم ما که آزارمون به هیشکی نرسیده بود ، هر کاری می کنم نمی تونم پولمونو از این اشغالام بگیرم .....بخدا داغونم داغون هفته ای سه چهار شب وضعم همینه اولش لیانا نمی خوابه و نمیذاره بخوابم بعدشم دیگه کلا خواب از سرم می پره .....

کاش یه روز بیام واست بنویسم از پس همه چی بر اومدم ....طلبتو گرفتم و .....

راستی واسه پارسا اسکیت خریدم .با کلی دردسر نمیخواستم خیلی گرون بخرم اما نگران شدم نکنه ساق پاهاش آسیب ببینه واسه همین جنس خوب گرفتم گرون شد ولی اشکال نداره عوضش اولین تولدش بدون تو ، بدون من ....شاید اینجوری قابل تحمل تر باشه واسش.....

خیلی از خدا دلخورم هیچ جوری درکش نمی کنم ، هیچ جور نمی تونم ببخشمش ، هیچ جور نمی تونم رابطمو باهاش خوب کنم ، کاش میشد اقلا رابطم باهاش بهتر بشه ، می دونم فقط اونه که می تونه کمک کنه زندگیمو جمع و جور کنم اما واسه اینکه برای حل مشکلاتی که خودش برام بوجود آورده و من کاملا دستم بسته است واسه حلش ، انقد ساکت و بی تفاوت نشسته عصبی ام می کنه . دیگه واقعا نمی دونم باید چکار کنم داغون داغونم ....به اندازه ده سال پیرتر شدم به اندازه تمام زندگیم ناامید ......

برام دعا کن از پیش بر بیام ....اگر کاری از دستت بر میاد کمکم کن ....

هیچ وقت دوست نداشتی من انقدر پریشون و نا امید باشم ولی الان بیشتر از تصورت تو این حال بد غرقم ....همیشه اگر مشکلی بود ، همین که تو پیشم بودی خیالم راحت بود که هستی و کمکم می کنی ولی حالا نبودت هزار جور مشکل واسم درست کرده و من نمی دونم باید چکار کنم ........


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.