بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار ......فکری بحال خویش کن این روزگار نیست

سردردهای مزمن میگرنی که بعد از درمانی دو ساله از مزاحمتش  راحت شده بودم به برکت غصه و درد این روزام برگشته و تو سرم جا خوش کرده فک کنم یه چیزایی قراره همیشه همراه زندگیت باشن یکیش میگرن ،یکیش حسرت عشق یکیم آرامش ....اخه خدا جون با انصاف هر کدوم از اینا یه تنه یه فیلو از پا می اندازه من هفتاد کیلویی رو چی فرض کردی قربونت؟ فک نکن باهات آشتی ام ....خبری نیست ازت دلخورم بد ....دندونم به حنجره ات کار می کنه .....ولی خوب چکار کنم بازم مجبورم باهات حرف بزنم با تو حرف نزنم با کی حرف بزنم ؟منتظرم که یه روز از رو بری و ورق استو واسم رو کنی .....منتظرم آبروی خدا بودنتو بخری .....چیه ؟داری به ریشم می خندی میگی برو بینیم با...داری میگی اگه میخاسم بهت آرامش بدم که آرامش داشتی اینجوری بمب وسط زندگیت منفجر نمی کردم ؟!!!باشه ....هر جور راحتی ....من گفتم که بعد نگی بخوانید مرا تا فلان ....باقیش هر گلی زدی سر خودت زدی .....والا که من خیلی وقته آب از سرم گذشته....الانم یه ژلوفن خوردم واسه خاطر میگرن و میرم که بخوابم بلکه چند ساعتی از دست تو دنیات و آدماتو و خودم راحت بشم .....به درک که گند زدی به زندگیم ...........به درک که دوستم نداشتی، به درک که هوامو نداشتی ...خودت که می دونی من اهل التماس و منت کشی نیستم ....یادم میاد هر وقت التماست کردم هر جور تونسی رومو زمین انداخت..ً.............

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.