سلام داود مهربونم .اگه بدونی چقد دلم واست تنگ شده اخه وقتی تو نیستی که من کلی با شور و هیجان ور ور ور برات حرف بزنم تو هم با تمام وجود گوش بدی این زندگی به چه دردی می خوره ، بدون گرفتن نظر تو هیچ چیز این زندگی و دنیا قشنگ نیست بدون تو نه فیلم دیدن حال می ده ، نه ساندویچ خوردن ، نه دور دور کردن با ماشین، پریروز ابد و یک روز رو دیدم ، دیروزم فروشنده و البته مجددا ابد و یک روز ، تو که می دونی من از فیلم یا سریالی اگه خوشم بیاد هر چند بار که بشه می بینمش.....کلی به یاد تو بودم ، چند روز پیشم فیلم سواری طولانی رو دیدم ، یادته با هم دیدیمش ، تمام مدت فیلم تصور می کردم تو هم کنارمی ......مهربونم .....خیلی جات تو زندگیمون خالیه خیلی .....جای تو و پارسا ......می دونم پارسا هم دلتنگ ماست این دفعه که رفته بودیم اونجا با هم اومدیم سر خاکت ،دسته گلی که خریده بودم رو دادم پارسا اورد خودم تو ماشین موندم پیش لیانا ، لیانا الانم مث همون موقع که به دنیا اومده بود و با ماشین میرفتیم بیرون بازم یکی از فانتزیاش اینه که به محضی که نشست تو ماشین باید شیر بخوره و ....دیگه خودت بقیه اشو می دونی ......بعد که ناهید و پارسا اومدند من اومدم سر خاکت ......دلم خون شده از دوریت .....می خواستیم با ناهید بریم بیرون پارسا از خداش بود که همرامون بیاد ولی جرات نکرد چیزی بگه ینی همین که خواست حرف بزنه مامانت پرید بهش که نه .....طفلی حرفشو خورد ولی تمام مدت تو اون سرما مونده بود تو حیاط که ما برگردیم واسش لباس خریدم و یه منچ و یه جا مدادی ، کلی با ناهید منچ بازی کرد ، کلی با لیانا بازی کرد از هر دوشون کنار هم عکس گرفتم .....نمیشه به جنگ خدا رفت باید کم کم بپذیرم ، دلم میخاد لیانا رو خیلی خوب بزرگ کنم ، دلم میخاد آدم موفقی بشه ، خدا گواهه همه اینا رو واسه پارسا هم میخام ولی بمیرم  که نذاشتن کنار پارسا باشم .راستی بهت نگفتم وقتی از در حال وارد خونتون شدم پارسا با سرعت نور پرید بغلم اونقدر محکم بغلم کرده بود که یه لحظه همه غصه هامو فراموش کردم ولی وقتی از بغلم بیرون اومد غصه هام هزار برابر شد چقدر دوست داشتم واسش مادری کنم بفرستمش دانشگاه ، واسش زن بگیرم .....ولی حیف .....حیف ....حیف .....

اما بچه ها پاک و زلالند محبت رو می فهمند ، پارسا صادقانه می دونه که دوستش دارم مث تو که به علاقه ام بهش شک نداشتی اونم شک نداره ، کاش مونده بودی تا بچه هامون با هم بزرگ بشند زیر سایه تو ، ولی رفتنت همه چیو بهم ریخت همه معادلاتمون بهم خورد ، ما اینجا .....پارسا اونجا .......من حتی به آرامگاه تو راه نزدیکی ندارم که بیام و حرفامو بهت بزنم که گریه کنم که غصه هامو باهات در میون بذارم ، جو اونجام واسم سنگین و غیر قابل تحمله .....همین که میام اونجا انگار همه غصه های دنیا بجای اکسیژن وارد خونم میشه و تو تک تک سلولام غصه و درد و نگرانی و استرس جریان می گیره ، ولی کی هست که بفهمه .....کاش لااقل یکی منو درک می کرد .....ف اونروز می گفت لزومی نداشت انقد عجله کنی و وسایلتو ببری خونه اتون و از این حرفا بهش گفتم شما همه چیو از دید خودتون می بینید اولا من تنها که نبودم دو سه نفر مجبور بودند کار و زندگیشونو تعطیل کنند ، بچه هاشونو بذارم که همراه من تو اوج گرما بیان اونجا ....منم واسه حساب کتاب کار داود ناچار بودم که اون موقع برم .....اولا باید مراعات اونا رو می کردم بعدم گذشته از اون مگه تحمل اون خونه واسه من بدون داود راحت بود که بتونم هی برم و برگردم ...گفتم اونقد عجله داشتم که از اونجا فرار کنم که نفهمیدم چجوری وسایلو کارتن کردم نصف سرویس آرکوپالم تا رسید اینجا خورد شده بود .....ولی افسوس .....مگه اینا می فهمند .....ولی خیلی از حرفایی که تو دل خودم و تو مونده بود رو بهشون گفتم ....اونقدر گفتم...... گفتم هیچوقت یادم نمیره مامانت اول سال نو باهامون چکار کرد ......ولش کن مهم نیست .....من که خبر ندارم تو در چه حالی ؟نمی دونم تو از وضعیت ما خبر داری یا نه ؟گاهی وقتا مایلم تصور کنم همین دور و ورایی و درسته که ما تو رو نمی بینیم ولی تو هستی و همه چیو می بینی ....گاهی وقتا تو تخیلم باهات حرف می زنم بهت میگم می بینی لیانا چکار می کنه ،تنها دلخوشیمم غیر از این وبلاگ اینه که برم رو وال فیس بوکت برات شعر بنویسم .....یادته اون موقع ها ....واست از دفتر شعرام  که کلی شعر با خط خودم نوشته بودم شعر می خوندم ....که البته دو سه تا که می خوندم حوصله ات سر میرفت و غر می زدی که بسه .....حالا میرم رو وال فیس بوکت می نویسم دوستاتم میان لایک می کنند و یه کامنتی می ذارن و میرن ....اما نه دلتنگی من خالی میشه نه تموم میشه ......هر روز که زمان می گذره حجم دلتنگیم بیشتر و بیشتر میشه ......واقعیت بیشتر خودشو می کوبه تو صورتم .....هیچ چیز زندگی مث قبل نیست ، دخترمون اونقد ناز و دوست داشتنی هست که نگو اصلا شبیه من نیست شبیه تو و پارسا هست ....جات خالیه که شیرین کاریاشو ببینی .......

امیدوارم غرق در آرامش باشی و به اندازه تمام دلتنگیای من و پارسا تو فقط آرامش رو تجربه کنی ، واسم دعا کن از خدایی که این تقدیر رو واسمون خواست یه دنیا صبر واسمون طلب کن ، ازش بخواه آینده و سرنوشت خوبی برای بچه ها بخواد ، ازش بخواه با وجود اینکه زندگی برای من دیگه زندگی بشو نیست ولی بهم فرصت زندگی کردن بده و بذاره لااقل دخترمون رو من بزرگ کنم .دوست ندارم تو نیستی منم کنارش نباشم .....برام دعا کن .....

هنوزم عاشقتم هنوزم یه سر و گردن از همه مردای عالم سری واسم ....هنوزم به انتخابم افتخار می کنم ........خدا رحمتت کنه عزیزم ، امیدوارم روحت قرین آرامش باشه .......

نظرات 1 + ارسال نظر
زن تنها پنج‌شنبه 16 دی 1395 ساعت 15:22

سلام بانو تسلیت میگم از خدا براتون صبر و آرامش مسخام
همسرم بهم خیانت کرد مردم و زنده شدم
الانم یه شب درمیون میاد خونه
خونه مون شده ماتم سرا
بچه هام همش غصه میخورن

چرا پارسا پیش شما نیست خیلی دلم گرفت

عزیزم ....خیلی متاسفم که شوهرتون همچین کاری کرده ، پارسا فرزند همسرم از ازدواج اولش بود ،تو دوران بارداری توافقی از هم جدا شده بودند بعد از فوت همسرم ، خانواده همسرم پارسا رو گرفتند متاسفانه طبق قانون تا اونا بودند من نمی تونستم سرپرستش باشم .....
ممنون از همدردیت .....خدا به شما هم صبر بده که از بحران بگذرید ....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.