گاهی ....

گاهی غریبه ای گاهی غریب. گاهی آدم های کنارت را نمی شناسی، گاهی خودت را کنار آدم ها. گاهی حرف های نگفته داری، گاهی حرفهای نگفتنی. کدامش سخت است؟ اینکه درگیر خودت باشی که در زیر و بم خاطراتت به گوشه ی دنجی رسیده ای، از مسیری تاریک عبور کرده ای، جایی گم شده ای، کنج نگاهی جا مانده ای یا درگیر آدم هایی که در گوشه و کنار زندگی ات هستند، روزی آمده اند، زمانی رفته اند، در شلوغی های تردید گم شده اند یا پشت رویاهایت جا مانده اند؟ کدام آسان تر است؟ اینکه کاسه ی صبرت را به اندازه ی تمام باران های بی وقت در نیمه شب های تاریک اتاقت اندازه کنی و به انتظار کسی بمانی که بیاید و بماند و تمام نا گفته هایت را غزل کند یا اینکه دلت را سنگ مزاری کنی برای تمام کلماتی که به بلوغ نرسیده مرثیه خوان خوابی ابدی می شود؟ گاهی باید انتخاب کرد. بین انتظار و فراموشی، بین جنگ و تسلیم، بین حقیقت و رویا. و هر چه بماند، هر چه دلتنگی، خاطره، هر چه دلگیری، باید به دست باد سپرد تا فراموش شود. اما همیشه یک چیز باقی است. تنهایی. یک تنهایی محو. پشت تکه نوری که در دل سو سو می زند. نوری شبیه یک امید. امید به رسیدن یک روز خوب



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.