امشب ساعت دو رسیدم ، خسته ، له ، داغون ، پریشون ، سرگردون، غمگین ،ناامید، نگران ، دلتنگ .......دلتنگ .....دلتنگ......نمی دونم دیگه حس بدی تو دنیا وجود داره که من این چند وقت با تک تک سلولام حسش نکرده باشم ؟ دلم برای مادرانه های ناتمامم برای پارسا تنگ شده ، پسرک غمگینم که پذیرفته حق انتخابی برای با ما بودن ندارد ......

خسته ام داودم و گریه کردن هم دردی رو برام تسکین نمی ده ، نمی دونم خدا چه تاب و توانی در من دید که این مصیبتو واسم رقم زد ؟ چجوری فک کردی من سوپرمن هستم ، هر چی بیشتر فک می کنم که چی شد اینجوری بمب ترکوندی وسط زندگیم کمتر به نتیجه می رسم .......

کردی دیگه !!!!!دمت گرم !!!!!! دستی که بریدنی نیست بوسیدنیه دیگه ......منم باید بگم دمت گرم ....مرسی که هوامو نداشتی ، مرسی که خیلی ناجور ما رو نخواستی .....مرسی که بهونه گریستن تا اخر عمرو بهم پیشکش کردی ......



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.