من و دلم ....

خدای میگن مهربون ....دلم یه خوشی بزرگ میخاد که منو از غصه ها دور کنه ....دلم یه اتفاق خوب ، خیلی خوب میخاد که مرهمی باشه واسه همه دردا و خستگیت و غصه ها .....اگه مهربونی واقعا؟خودت جورش کن ....خیالم نکن این اتفاقای خوب رو واسه خودم میخام ...نه !من خیلی وقته فهمیدم تو هم زیاد از من خوشت نمیاد .....این اتفاق خوب واسه کسایی باشه که دوستشون دارم هم قبوله ....خودت می دونی از چی حرف میزنم از تصمیم شجاعانه  ، خنده دار و خیلی جالب و شیرین داداشی و خانمش دارم میگم ....واسشون به نیت خودشونم نذر کردم .....

کاش بشه .....کاش .....از ظهر تا الان دارم بخاطرشون گونی گونی قند تو دلم آب می کنم .....طفلی ابجیم اونم از من بدتر .....می بینی واسه خودم نخواستم .....ازت نا امید نیستما .....تو دلم یه عالمه آرزوی خوب دارم که گاهی وقتها چشمام رو می بندم و با رویاهایی که تو تخیلم به حقیقت پیوستند حال می کنم پلی در همین حد ......

دیگه فهمیدم خواستن و نخواستن من تنها چیزیه که برات مهم نیست ، زندگیمو دربست گذاشتم در اختیارت .....رسما دیگه تصمیم گرفتم خودمو در گیر نکنم ........

خدایا واسه داداش جونم و خانمش سنگ تموم بزار ، کمک کن به آرزوشون برسند .....

در مورد منم که خشمت رو بیشتر از مهربونیت تو زندگی لمس کرده اگه دلت خواست یا عالمه مهربونی توپ بفرست که جبران کنی ....اگه دوست داری ، بالا غیرتا.......


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.