باز باران .....

از تند بادهای پر سر و صدا و گرد و خاک متنفرم ، سر و صدای باد ،آدمو یاد آشفتگی های ذهن و دل آشوبه های وهم انگیز می اندازه اما اگه نتیجه اش این باشه که نصفه شب با صدای بارون بیدار شی اونوقت دیگه قضیه فرق می کنه می بینی که عاشق باد و گرد و خاک هم میشه بود ......

دلم میخاست یه دیوونه دیگه شبیه خودم بود و همین الان تو همین بارون بیدارش می کردم و می رفتیم حیاط ، بقول معروف هوا بدجوری دو نفره است ......

الان مدتهاست که دارم تمام لذت و دردم رو تنهایی به دوش می کشم ، برای دیونه بازیام پایه ندارم ، برای دلتنگیام همدل ، 

حیف شد صدای بارون کم شد و همراش انگیزه منم واسه نوشتن کم رنگ شد .....

کاش ....کاش به حق همین بارون همه به آرامش برسند و خدا لطف و محبت را از هیچکس دریغ نکنه ، کاش به آرزوهامون برسیم .....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.