سالهاست زن بودن را فراموش کرده ام! در عوض راننده خوبی شده ام! حسابدار خبره، مأمور خرید زرنگ، مدیر توانمند، باربر قوى، استراتژیست باهوشى شده ام!

اما دیگر خودم نیستم!


مدت زیادی است که در خودم گم شده ام!

چه کسی مرا به عرصه های مردانه کشاند؟! در حالی که شانه هایم، بازوانم و زانوهایم هنوز زنانه اند!

هنوز برای مرد شدن ساخته نشده ام!


افسوس که ناآگاهانه مدتهاست به مرد بودنم افتخار می کنم!


فراموش کرده ام که زن بودن اوج افتخار است!

صبرم، عواطفم، هنرم ارزشمندتر از چیزهایی است که به دست آورده ام!


دلم برای نوه هایم می سوزد، چه کسی می خواهد به دخترانم مادر بودن را بیاموزد!


خانه ها بی مادر شده اند!

مردان دیگر نگران هزینه های زندگی نیستند! نگران خرید، دیر رسیدن بچه ها، آینده خانواده و ... نیستند!

به لطف مرد شدن ما آنها فرصت زیادی برای سرگرمی پیدا کرده اند!


بهشت زیر پایمان بود! ولی اکنون در جهنم دوگانگی می سوزیم؟!

دلم خیلی برای زن بودنم تنگ شده است.


تقدیم به بانوان سرزمینم

مهربونم .....این روزا خانم طلات حالش بدجوری قاطی پاتی ، داره دست و پا میزنه بلکه صبورتر بشه ....بلکه امیدوارتر ....شاید باورت نشه ولی برای بهتر شدن داره به هر ریسمون پوسیده ای چنگ می اندازه ، داره سعی می کنه به هر وسیله ای قوی بشه ولی خودش خوب می دونه که نه میشه و نباید به هر ریسمون پوسیده ای چنگ زد .....اما بهت قول میدم عزیزم که قوی بشم که خودمو جمع کنم .....امیدوارم که بتونم ....امیدوارم بازم بهم افتخار کنی .....حیف شد که رفتی ،لیلا میگفت مردای خوب هم وجود دارند ولی توی قبرستونها و من همیشه تو دلم می خندیدم و می گفتم نه مردای خوب زنده هم هستند مث داود من .....حالا می فهمم که راست می گفت .....با لیلا حرف زدم مثل همیشه شاکی بود علیرغم این مصیبت اون بازم معتقد بود که من از اون یا خیلیای دیگه خوشبخت ترم حتی تو این شرایط حتی علیرغم نبودن تو ....چون تحمل زندگی بدون عشق یا زندگی با مردای خائن و دروغگو و ....سخت تر از تحمل مرگ عزیز هست ....نمی دونم این حرفا رو از دوستای دیگه هم شنیدم اما واقعیتش اینه که خودم ایده ای ندارم در مورد درست و غلط بودنش ....چون این اتفاق واسه من بدترین بوده و هست ....چون تنها مردی که سر راهم قرار گرفت و بهم ثابت کرد میشه عاشق شد و عاشقانه ازدواج کرد و عاشقانه زندگی کرد تو بودی تنها مردی که هیچوقت در مقابلش از بیان عشقم نترسیدم ، نترسیدم که اگر فهمید دوستش دارم عشق من به خودش را ابزاری برای آزار و اذیتم قرار دهد ....نترسیدم که حرفای عاشقانه اش در باغ سبزی بوده برای فریب ....در عوض می دانستم که هر بار بیان دوستت دارم برایش تعهدی عمیق تر و ماندگار تر خواهد بود برای دوست داشتن زنی که معنای عشق را خوب می فهمید ......

عزیزم .....کاش به خوابم می امدی !!!!دلم عجیب از دوریت بی سر و سامان است .....عجیب دلتنگ مهربانی و نوازشت هستم ، دلتنگ آغوش مهربانت که به محض جا گرفتن میان بازوانت آبی بود بر آتش .درست مانند دریای متلاطم و مواجی که ناگهان آرام می گرفت .....دلم برای آن آرامش لک زده .....دلم برای چهره مهربانت لک زده .....برای تماس های گاه و بیگاه در بین شلوغی روزهای کاری تنگ شده برای همه روزهای خوب با هم بودنمان دلتنگم ......

عزیزترینم.......

عشق دورم سلام ، عزیزترینم خوش تیپ .....مهربونم ....دلم برات تنگ شده دلم واسه یوقتایی که خواب بودم و تو حالتای مختلف اغلب مسخره ازم عکس می گرفتی تنگ شده ....برا وقتایی که من می خوابیدم و چشامو می بستم و بعد که باز می کردم می دیدم بهم زل زدی تنگ شده می گفتی دوست دارم تماشات کنم.....کاش الانم تماشام کنی .....کاش کنارم بودی .....کاش بزرگ شدن بچه امونومی دیدی ....لیانا چند ماهی هست که غذا می خوره ....دو ماهی میشه که دندون درآورده ....انقدر ناز و دوست داشتنی هست بچه ام .....کاش لااقل الان بتونی ببینیش ....کاش حال منم خوب بشه ....مگه میشه آدم یه حامی مهربون رو از دست بده و حالش خوب باشه .....مگه میشه؟اما باور کن من دارم تلاشمو می کنم دارم سعی می کنم با این زندگی مسخره بدون تو کنار بیام ....بدون مردی که زنش رو بسیار باور داشت و دوست داشت ....تصمیم گرفتم یه عالمه حرفای خصوصی تر رو توی تلگرام تو صفحه خودم بنویسم ....اینجا تو این وبلاگ انقدری که دوست دارم حریم خصوصی ندارم ....مرد مهربون و صبورم ....هنوزم خاص ترین و مهربون ترین آدمی هستی که می شناسم هنوز با اینکه نیستی با تو درد دل کردن هم حالمو خوب می کنه بگذریم که اشکهام سرازیر می شود و اختیار از کف میدم ولی هنوزم خیلی از بیشتر از خیلی از زنده ها کنارمی ....فقط نیروی عشق تو هست که باعث شده دق نکنم .....دوستت دارم تنها عشق زندگیم .... امیدوارم در آرامش باشی و امیدوارم تو سالهای کوتاهی که با هم بودیم باعث ناراحتیت نشده باشم ...امیدوارم همون جوری که همیشه می گفتی زندگیت با من معنا پیدا کرده باشه ...بخدا تنها دغدغه ام بعد از  آینده پارسا و لیانا اینه که باعث شده باشم سالهای آخر زندگیت بهترین سالهای زندگیت بوده باشه ، امیدوارم بودنم تو زندگیت باعث شده باشه آرامش رو تو زندگیت تجربه کرده باشی ....عزیزم ....همیشه بخاطر انتخاب تو به خودم افتخار کردم و بالیدم و میخام بگم که درسته زندگی کوتاهی داشتیم ولی من در کنار تو آرام و خوشبخت و خوشحال بودم و هر روز بیشتر از دیروز به وجودت افتخار کرده و می کنم و به خودم که ترا انتخاب کردم ......دوست داشتنت هیچوقت تموم نمیشه......گاهی بیا و به من و ثمره عشقمون سر بزن بیا و در کنارمون باش ....در آغوشمون بگیر.....روحت به وسعت اندوه بی پایان متن شاد باشه عزیزم ....

خسته ام ........

حس میکنم دیگه نوشتن اینهمه خسته ام ...بریدم ....ناامیدم و ......خیلی کلیشه ای شده ولی باز با خودم میگم مگه الان کل زندگیت غیر از کلیشه چیزی هست؟واسه همین بی خیال میشم و همون کلیشه های همیشگیو  میگم .....

خسته ام .....از دست خودم ....از دست آدمایی که فقط قضاوتمون می کنند از دست خدا هم خسته ام که زندگیمو اینجوری ورق زد و من هنوز گاهی خیلی احمقانه فک می کنم همه چیز خوب میشه .....به نظر من اگه تعریفی واسه ایمان وجود داشته باشه همین حسی هست که من بخدا دارم علیرغم اینکه دلم ازش خیلی پره ....اگه حس من بخدا ایمان نیست پس چیه اگه داشتن انتظار لطف و رحمت از یه همچین خدای سنگدلی که طومار یه زندگی ساده و صمیمی را اینجوری می پیچه ایمان نیست پس چیه ؟ 

خدایا خودت می دونی چکار کردی ؟؟؟؟؟نه واقعا حواست بود ؟؟؟؟پیش خودت چی فکر کردی که زدی زندگیمو نابود کردی ؟اینهمه زن و شوهر مشکل دار دنبال جدایی فقط زورت به ما رسید ؟حق کیو خورده بودیم ؟دل کیو سوزوندیم ؟به کی بد کردیم ؟......

باشه ...دمت گرم ....از دستت خسته شدم خدا .....خیلی خسته شدم ......

ولی بازم بهت امیدوارم ....ایمان درست و حسابی ندارم ....اما غیر از تو هم یاد گرفتم نه از کسی چیزی بخوام نه به کسی رو بزنم  حالا تو این شرایط خودت می دونی ......هر گلی زدی سر خودت زدی ....

به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را ......

روزهایی که در گذرند عجیب بوی دلتنگی می دهند ، بوی دلتنگی که خوب است  این روزها با تک سلول هایم ....با تک تکشان احساس بدبختی می کنم ، احساس ناتوانی ، احساس کسی که عجیب در گل مانده و دست و پا زدنش هم فقط باعث میشود بیشتر فرو رود ....از خدا شاکیم .....از خودم که جبر این زندگی لعنتی دست و پایم را بسته شاکیم .....از عدالتی که نیست شاکیم ...از خدایی که گمان می کردم هوایم  را دارد و نداشت بسیار شاکیم.......