به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را ......

روزهایی که در گذرند عجیب بوی دلتنگی می دهند ، بوی دلتنگی که خوب است  این روزها با تک سلول هایم ....با تک تکشان احساس بدبختی می کنم ، احساس ناتوانی ، احساس کسی که عجیب در گل مانده و دست و پا زدنش هم فقط باعث میشود بیشتر فرو رود ....از خدا شاکیم .....از خودم که جبر این زندگی لعنتی دست و پایم را بسته شاکیم .....از عدالتی که نیست شاکیم ...از خدایی که گمان می کردم هوایم  را دارد و نداشت بسیار شاکیم.......

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.