بدون شرح ......

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی

شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی


تو جفای خود بکردی و نه من نمی‌توانم

که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی


چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان

تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی


#سعدى


تو را دوست دارم .....


 تو را دوست دارم چون نان و نمک

چون لبان گر گرفته از تب

که نیمه شبان در التهاب قطره ای آب

بر شیر آبی بچسبد

تو را دوست دارم

چون لحظه ی شوق، شبهه ، انتظار و نگرانی

 در گشودن بسته ی بزرگی 

که نمی دانی در آن چیست

تو را دوست دارم

 چون سفر نخستین با هواپیما

بر فراز اقیانوس

 چون غوغای درونم 

لرزش دل و دستم

در آستانه ی دیداری در استانبول

تو را دوست دارم چون گفتن‌

«شکر خدا زنده ام»

ناظم حکمت


حتما اگه بودی این شعرم می شد یکی دیگه از شعرایی که هر وقت پیدا می کردم زود برات می فرستادم تلگرام و کلی قربون صدقه ات میرفتم .....

باور کن خیلی دلم برات تنگ شده خیلی دیشب و امروز خیلی ریختم بهم دوباره ،هر وقت بخودم میام می بینم اشک کل صورتمو گرفته و دارم هق هق می کنم ....

دلم تنگ شده برات ،تنگ شده برای اینکه بهت بگم الهی من قربونت برم و تو هم بگی برو اشکال نداره .....

دلم برای آخرین بوسه ای که همون شب لعنتی روی لپت کردم تنگ شده ، چقدر اون شب خسته بود چهره ات ،چقدر معصوم بودی عزیزم .....امروز میخاسم با پارسا تلفنی حرف بزنم نیومد گوشیو بگیره فک کنم اونم کم کم داره منو از یاد می بره .....

عمر زندگی مون چقدر کوتاه بود .....

آه .....خدای من .....

خدایا نمی دونم کی قراره به حکمتی که همه میگن توی کارات هست پی ببرم .....من که والا حکمت که هیچ حتی یه سر سوزن منطق هم تو کارات ندیده و نفهمیدم .....

الان که نگاه می کنم می بینم نه تنها یه عالمه فرصت کاری خوب زندگی که می تونست واسم اتفاق بیفته بخاطر حکمتت  نیفتاد ، به اسم حکمتت کلی بلا سر زندگیم نازل شد که من از هیچکدومش سر در نیاوردم .جالبم اینه که همه اون چیزی که مثلا حکمتت بوده نتیجه اش یه تراژدی واسه من بوده ....نمی دونم چرا حکمتت محض رضای خودت یه بار حتی یه بار  نتیجه اش یه اتفاق خوب نبوده یا اگه یوقتایی از دستت در رفت و اتفاق خوبیم افتاد آخر و عاقبت اون اتفاق خوب ،ختم بخیر نشد ....واقعا چرا؟جوابی داری واسش؟من یه وقتهایی فک می کنم شاید من بنده خودت نیستم ،میگم شاید خدای من تو نیستی یه خدای بیچاره است که بدتر از خودم عرضه هیچ کاری نداره و مدام از تو که خدای پر قدرتی تو رقابت می بازه نتیجه اشم اینه که منی که بنده اونم باید تاوان پس بدم ....

والا نمی دونم ،عقلم بجایی قد نمیده ....از من بدت میاد چرا ؟یوقتایی فک می کنم حتما هیزم تری بهت فروخته ولی بلافاصله به این نتیجه میرسیم که من ضعیف ناتوان داغون ....آخه چه هیزمی می تونسم به تو بزرگ الرحم الراحمین  فروخته باشم ؟

مهربان ترین مهربانان !!!! تو ؟این اسمو خودت واسه خودت گذاشتی ؟این بود مهربونیت با زندگی من ؟اینجوری نتیجه خوبی کردن ادما رو تو همین دنیا جواب دادی ؟!!!!

خلاصه که رابطمون افتضاحه خیلی... خودتم می دونی ...خیلی  سعی کردم شروع کنم نماز خوندن و پیش قدم بشم واسه بهبود رابطه ...اما راستش نشد ،تو کتم نرفت خدای با این همه اهن و تلپ نشسته ببینه من باهاش چجوریم اونم همونجور باشه ....منی که خدا نیستم و یه ادم ناتوان و بیچاره ام هیچوقت با ضعیف تر از خودم در نیفتادم اگه ضعیف تر از خودم کسی رو دیدم که حتی بهم بدی کرد ازش گذشتم گفتم این خودش به اندازه کافی بیچاره هست دیگه بزار من کارش نداشته باشم ....

خلاصه اینکه من جای تو بودم آبروی خدا بودن و می خریدم واسه یه بارم شده یه حکمت مهربانانه نشون بنده ام می دادم که از رو بره ...یادش بره تمام حکمتای ظالمانه ای که سرش اوردم ....خلاصه که خودت می دونی ....من دیگه واقعا انگیزه ای برای به سمتت اومدن ندارم .....البته علیرغم همه چیایی که بینمون بوده خودتم می دونی غیر از خودت هیچوقت هیچی از هیچکس نخواستم....... خلاصه اینکه هر گلی زدی سر خودت زدی ....اینبار دیگه تو پیشقدم شو  واسه آشتی کنون......با کلی اتفاق خوب ....

می بینی انقدر احمقم که بازم از تو انتظار اتفاق خوب دارم ....یا شاید هنوزم بهت امیدوارم ......


ای آنکه دوست دارمت ، اما ندارمت.....

ای آنکه دوست دارمت، اما ندارمت

بر سینه می فشارمت، اما ندارمت


ای آسمان من که سراسر ستاره ای

تا صبح می شمارمت، اما ندارمت


در عالم خیال خودم چون چراغ اشک

بر دیده می گذارمت، اما ندارمت


می خواهم ای درخت بهشتی ، درخت جان

در باغ دل بکارمت، اما ندارمت


می خواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل

بر سر نگاه دارمت، اما ندارمت


#سعیدبیابانکی

هر زنی باید .....

هر زنی باید یک نفر را داشته باشد که وقتی میوه ها را توی سینک میریزد و شیر آب را باز میکند 

یا وقت هایی که ظرف های شسته شده را توی کابینت های ام دی اِفش ردیف میکند به او فکر کند....

هر زنی باید یک نفر را داشته باشد

مردی که کفش های شماره ی چهلُ دو اش را بیرونِ جاکفشی رها میکند ،مردی که به محض رسیدن .. ساعت مچی اش را باز کرده و  همراه با کارت های شناسایی روی پیشخوان اشپزخانه می گذارد ...

هر زنی باید یک نفر را داشته باشد

مردی که هر صبح برای پیدا کردن پیراهن های اداری اش،تمام لباس ها را بهم بریزد

اما با نگاه لحظه های خداحافظیشان در چارچوب درب اتاق،خاطرش را جمع کند

هر زنی باید یک نفر را داشته باشد

یک نفرکه مبل های کرم رنگ خانه را برایش جابه جا کند

ولی نگذارد که آب توی دلش تکان بخورد...!

هر زنی

برای ِ لبخند زدن در آینه بهانه میخواهد

هر زنی 

برای لبخند زدن در آینه

باید مردی را داشته باشد که در انتهای روز

با شانه ی انگشت هایش گره دلتنگی موهای بلند زن را باز کند و بگوید : امشب! از تمام شب ها زیباترشده ای.

 الهه سادات موسوی