تو را دوست دارم .....


 تو را دوست دارم چون نان و نمک

چون لبان گر گرفته از تب

که نیمه شبان در التهاب قطره ای آب

بر شیر آبی بچسبد

تو را دوست دارم

چون لحظه ی شوق، شبهه ، انتظار و نگرانی

 در گشودن بسته ی بزرگی 

که نمی دانی در آن چیست

تو را دوست دارم

 چون سفر نخستین با هواپیما

بر فراز اقیانوس

 چون غوغای درونم 

لرزش دل و دستم

در آستانه ی دیداری در استانبول

تو را دوست دارم چون گفتن‌

«شکر خدا زنده ام»

ناظم حکمت


حتما اگه بودی این شعرم می شد یکی دیگه از شعرایی که هر وقت پیدا می کردم زود برات می فرستادم تلگرام و کلی قربون صدقه ات میرفتم .....

باور کن خیلی دلم برات تنگ شده خیلی دیشب و امروز خیلی ریختم بهم دوباره ،هر وقت بخودم میام می بینم اشک کل صورتمو گرفته و دارم هق هق می کنم ....

دلم تنگ شده برات ،تنگ شده برای اینکه بهت بگم الهی من قربونت برم و تو هم بگی برو اشکال نداره .....

دلم برای آخرین بوسه ای که همون شب لعنتی روی لپت کردم تنگ شده ، چقدر اون شب خسته بود چهره ات ،چقدر معصوم بودی عزیزم .....امروز میخاسم با پارسا تلفنی حرف بزنم نیومد گوشیو بگیره فک کنم اونم کم کم داره منو از یاد می بره .....

عمر زندگی مون چقدر کوتاه بود .....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.