امروز دقیقا ۱۵۶ روزه که رفتی ،۱۵۶روزه که ندارمت ،۱۵۶روزه شماره موبایل تو نگرفتم .منی که تصور یه روز دوریتو نداشتم ،منی که سر ساعت ۴که می شد اگه خونه نبودی پونصد بار بهت زنگ میزدم که کجایی کی میای.....الان ۱۵۶روزه که تو زندگیم ندارمت ،کاش بودی دلم برای حرف زدن باهات تنگ شده ، دلم پر از درده، شدم یه کوه دلتنگی ، کاش گوش شنوای خوبی نبودی ، دلم تنگ شده برات ،برای چهره مهربونت برای صبوریت .....برای اون همه دوست داشتنت.......برای گم کردن خودم تو آغوشت .....زندگیم خیلی چرت شده داود خیلی .....از خودم بدم اومده و نمی دونم باید چکار کنم ....حوصله هیچ چیز و هیچکسو ندارم ، زود از کوره در میرم .....از خدا بدم اومده ....خیلی .....حس بدی بهش دارم حوصلشو ندارم .....ناامیدی تمام وجودم گرفته و فلجم کرده ، عقلم بجایی قد نمی ده .....حتی نمی تونم تصور کنم اگه بودی چی بهم می گفتی .....هر چند اگه بودی که من انقدر بد نبودم ......

من حتی دسترسی به خاکت هم ندارم تا لااقل یوقتایی بیامو و خودمو خالی کنم ....باید یا به عکسای گوشی و قاب عکس نگاه کنم یا به عکس سنگ قبرت و اشک بریزم ....مدتی بود که گریه هم نمی کردم ولی یکی دو روزه بد جوره ریختم بهم ، روزی یکی دو ساعت گریه می کنم و باز انگار هیچ فایده ای نداره .....

چقدر باید بگذرد تا آدمی
بوی تن کسی را که دوست داشته
از یاد ببرد ..
و چقدر باید بگذرد
تا بتوان دیگر او را دوست نداشت ؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.