من و پازل ....

پازل چیدن و دوست دارم همیشه دوست داشتم چون اون موقع که با عشقم بعد از اومدن از سر کار و استراحت می پریدیم سرش و می زدیم تو سر و کله هم  و کلی از هر دری سخنی حرف می زدیم و می چیدیمش چه حالا که تو یه سکوت سنگین خودم و خودم هستیم و یه پازل ۱۵۰۰قطعه ای که وقتی شروع می کنم به چیدن میرم تو یه دنیای دیگه و از هر چی نمیخام فرار می کنم و به هر چی دوست دارم فکر می کنم .نظمی که قطعات پازل داره همون چیزی که این روزها تو زندگیم نیست .....اینکه جای خالی فقط مال یه قطعه است و یه پازل هر چند تایی در فقدان حتی یه قطعه هیچوقت کامل نمیشه .....مث عشق تو زندگی ...بهر دلیلی که عشق تو زندگی هامون نباشه پازل زندگی مون حتی اگه شاهکار هنری هم باشه کامل نیست یعنی هیچی نیست .....این عشق هم هزار جور نماد تو زندگیت داره از حضور فیزیکی عزیرامون هست که نابهنگام ما رو تنها میزارن و میرن تا عشقی که یه روز تو نطفه سرکوب شده و مجال حضور نداشته ....به جرات میشه گفت عشق تنها نماد زندگیه که در هر حالت و شرایطی باهات میمونه و همیشه هست چه ازش فرار کنی ، چه مهجور باشی ،چه به عشقت برسی ،چه از عشقت جدا شی ،چه مرگ بینتون فاصله بندازه ....و  این شاید همون چیزیه که بین تمام پدیده های زندگی عشق رو منحصر به فرد می کنه ......

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.