ای حال نامعلوم ......آروم باش آروم .....

گاهی وقتا تو زندگی به یه جایی میرسی که می بینی هیچ چیز اونجوری که میخاسی پیش نرفته ، می بینی اونقدر ترد و شکننده ای که به کوچکترین تلنگری می شکنی، اونقدر بیچاره ای که با مرور خاطرات  دلخوش میشی .اونقدر نا امیدی که حتی دونستن اینکه رویای دست نیافتنی کسی بودی هم چراغ دلت روشن نمی کنه ،گاهی وقتا می بینی حتی قوی بودن هم به دردت نخورده چون در یک نبرد نابرابر مقابل تقدیر علیرغم تمام تواناییهات ، تسلیم شدن تنها کاری بوده که از دستت برآمده .بار زندگی بد جوری روی شونه هام سنگینی می کنه و به بغض ناتمام راه گلومو بسته .از روزی که در شوک اتفاقات زندگی موندم و لال شدم من که همیشه اشکم دم مشکم بود ، دیگه گریه کردنم از یاد بردم .حس می کنم خیلی ناگهانی و زود هنگام پیر شدم شاید به اندازه تمام سال های زندگیم ناباورانه در یک شب پیر شدم.....

کاش چیزی بود که حال ناجور ادم را کمی حتی اندکی تسکین دهد .کاش شور نشاط و شیطنت خاص خودم را در چیزی می یافتم ، کاش اندکی ،اندکی امید در زندگیم سوسو می زد ، کاش دلخوشی  کاذبی حتی مرا به این زندگی پیوند می داد ،کاش....کاش .....

لعنت به زندگی که ای کاش تکه کلامش باشد ....

گمان می کردم که عشق حسن ختام زندگیم باشد ،افسوس که آغاز کوتاه و شیرینی بود بر غصه های بی فرجام زندگی .

همیشه بر آنم تا دلی رانشکنم ،اما،وقتی به خود نگاه می کنم تکه تکه ام ....

خصلت عجیبی است ...ما میخواهیم دایره دوستانمان وسیع باشد تا در مواقع دلتنگی کسی از مجموع آن همه دوست و آشنا شریک تنهاییمان باشد ولی من همیشه گریز به دنج خلوتی که غیر از خودم کسی در آن نباشد را به حضور در کنار دیگران ترجیح داده ام .نمی دانم دوستیها دلنشین نیست یا آدمی به مرور عاشق تنهایی می شود و در این تنهایی به آنچه در زندگیش گذشته می اندیشد ، بغض می کند ،می گرید و گاه می خندد.بدون آنکه مجبور باشد توضیحی اضافه به کسی بدهد یا از نگرانی سرایت بد حالی به دیگران عذاب وجدان داشته باشد .

مدت هاست که انتظار نداشتن از دیگران آخرین انتظاریست که از خودم دارم .نه اشتباه نکن انقدر قوی نیستم که بگویم بار زندگیم را بر دوش خویش می کشم و به خود اتکا دارم نه ، فقط درگیر هیچ خواسته ای نمیشوم . برایم سطح رضایت از همه چیز تغییر کرده ....نیازی  در خود سراغ ندارم که حتی بخواهم با برطرف کردنش لذتی ببرم .عجیب است  نگاهت به زندگی چنان می شکند و فرو می ریزد که گاه فکر می کنی تفکراتت بعد از یک حادثه دگرگون شده اند و خواسته هایت با بقیه تداخل دارد.....

کاش آرامش دمی مرا در آغوش گیرد ......

گاهی باید سیلی جانانه ای به گوش خودت بنوازی و به زندگی بر گردی ،گاهی باید دستت را به کمرت بزنی و بایستی تا یادت بیایید که زمانی نه چندان دور قوی بوده ای، گاهی باید خودت را دوست بداری تا بیاد آوری که دوست داشتنی و خواستنی بوده ای والا این زمانه لامروت بلایی به سرت می آورد که چشم باز می کنی و خودت را له و لورده زیر چرخهای زندگی می بینی و دیگر برای از نو بلند شدن دیر شده است .

باید بپذیریم که اگر دیگر کسی نیست که نگران قلب شکسته امان باشد ،خودمان با دلمان مهربان تر باشیم .گاهی دلمان برای خودمان تنگ شود ، بجای تمام شاخه گلهایی که نمی گیریم برای خودمان گل بخریم ، بجای آغوشی که دیگر نیست خودمان را با مهربانی در آغوش بگیریم .بجای تمام سالهایی که قرار است تنها باشیم بک شب و فقط یک شب بگرییم و پس از آن پرونده اشکهای تنهاییمان را برای همیشه ببندیم .به دلمان یاد بدهیم که زندگی دیروز از آن دیروز بوده و برای دل شکسته امروزمان چاره ای نداریم که چاره ای بیندیشیم ....

باید خاطراتمان را ببوسیم و گاهی فقط گاهی لابلای زخمهای زندگیمان به یادشان بیفتیم والا گم شدن در گذشته چیزی جز تباهی آینده نیست ،....

گاه نمی دانی از دست داده ای ، یا از دست رفته ای .....

حکایت عجیبی است زندگی ، ما گمان می کردیم عشق هرگز فراموش نمی شود و دوست داشتن کسی برای همیشه در دلمان خواهد ماند ما حتی فکر می کردیم با مرگ عشق ها نمی میرند ....ولی همه اینها حرف است .......ادم خیلی زود به نداشتن هایش عادت می کند و این حقیقت دردناک جز لاینفک زندگی ست.

خیلی زود به خودت می آیی و می بینی سالهاست بدون کسی که زندگی کردن  بدونش برایت خفقان داشت ...همچنان زنده ای ، همچنان می خندی همچنان زندگی می کنی  و ما همچنان خودمان را گول میزنیم که کسانی را که دوست داشته ایم فراموش نمی کنیم ....زندگی به طرز بی رحمانه ای ادامه دارد ما عشق های بچگیمان را از یاد می بریم ، عزیزانمان را بخاک می سپاریم ،هیچ چیز مثل قبل نمی شود قبول ،اما زندگی بر قرار خویش می چرخد و ما فراموش می کنیم و به دیگران عشق می ورزیم و فراموش می کنیم

من جز تو کسی را ندارم ، اما نمی دانم چرا تو را هم ندارم .....

مهم نیست کیا دور و برت هستند ،مهم نیست چقد وانمود می کنند نگرانتند .مهم اینه که تنهایی مثل همیشه ، مثل همه وقتای دیگه ، آدما تا باهات کار دارند دور و برت هستند کارشون که تموم شد واسشون تموم میشی.....

همه عمر ملاحظه همه رو کردی ، بدون چشم داشت از کسی به همه محبت کردی .....بعد تو بدترین شرایطط حداقل اونایی که انتظار داری پیشت باشند ، نیستند .

بودنشون پیشکش تمام قد وایسادن که نذارن حالت با بقیه هم خوب باشه .....

همه زندگیم از بودن با این ادما فرار کردم ولی زندگی چنان فتیله پیچم کرده که  همیشه همینا سر راهم هستند ....