آخرین نوشته های ادبی
بنویسم یا ننویسم نامه دهم
از سیاهی چشم وابروی نگار
از به آتش زدن جانم با دو چشم ویرانگر
باتو دنیا دلخواه من بود
ماه وخورشید آیینه عشق اند
پایین وبالای تنم، رد پای دست توست
از فرش تا عرش قامت رعنای عشق ا ...
صدایِ پای بیبی گوهر
تنهاییم
ویژگی ها و کلیدهای شعر نو
کاوشی پیرامون آفرینش خود
غریزه بقا
سرنوشت تخته
پربیننده ترین ها
خمار فراموشی...
قهوه قاجار
ظلم
راه
بادبادک های رنگی
آخرین اشعار ارسالی
خفتگان بیدار شوید کس در برم بیدار نیست
اندرین پر انجمن دیار دلی هوشیار نیست
ای دل این شمس و قمر چرخ زماند دارد کسی
ان کس انست لایزال در هستی اش ان
مترسک حالت غریب انسان است
ابتدای هبوط خلقت آدم ،
در میان گندمزار
اینان صاحب بوسه های پنهانند
و انعکاس تنهایی انسان بر زمین،
مترسک تکثیرِ
بیا چمدان سفر ببندیم
و دل را به کوچهی دلتنگی
روانه کنیم
این روزها تنها دلخوشی
بوییدن آسمان باران خوردهی اقاقیهاست
بیا با هم از عطر دلانگیز
آن زمان که عاشق میشوی
اما حقیقت تو را پس میزند
آن زمان که عقل با مشت
بر این قلب دلواپس میزند
من آرامشم را حفظ میکنم
من قدرت تحمل دارم با (او)
تو را می دیدمت با او
بماند حال و احوالم
به هم می آمدید اما
تو سهم قلب من بودی
دیدم آن لبخند هایت
دیدم آن چشم سیاهت را
و آن روی عیادت را
که بر ا
بوی خیال تو ؛
پیچیده دراتاق تنهایی ام ،
برگرد .
دلتنگی هایم ؛
اشک شده ،
درچشمانم
خار را ؛
به مزایده گذاشت ،
گل
سپاهِ پادشاهِ شب به سَروَرَش سلام کرد
به حُکمِ ظالمانه ای سپیده را به دام کرد
به هر کجا که شیههای از اسبِ سرکشی شنید
سرش جدا به خنجری کشیده از ن
زندگی ما به چه می ماند؟
تصویری
که به دست خود می سازیم
گاهی با نگاه به آسمان پر ابر
گاهی با نگاه به صحرای پر شقایق
گاهی سیاه
گاهی به سرخی دل عا
کوچه ی ما کوچهی کاج
آن مسیر سبز رویایی
به دنبال سیاهی های پرنور
چشم به راهم هربار
آفتاب با هاله هایش
دور آن جسم نحیف زال بود
من به سانِ زاغ ب
زندگی
عریانی مرگ است
که ما برایش
دست تکان می دهیم
برایش پیراهن می دوزیم
و به پایش خون می ریزیم
باید هر آن چه
در خود دارم را
تنها که می شوم
سوار بر لحظه ها
از زِبرترین کُرک های غصه
بالشتی می بافم
همرنگ رویاهای سرشار از تبسم تو،
شاید بر تنگنای خاطر من
دامنِ پر پولک ِشب
دسته جمعی
رنج های پریشانی را استتار کند
یک روزحالم خوب بود
خوب خوب خوب
از ته دل می خندیدم
وچیزی جز غذا برای خوردن
نداشتم
فقط نقاشی می کشیدم
درست برعکس امروز
که اه می کشم
این آخرین
دلم شکسته است
به بیرون میروم
و پاهایم را
بر زمین بی جان می گذارم
لامپ های عشق دگر شکسته
و من باز هم با بغض برایتان مینویسم.
از سنگ آسیاب آموختم و صبوری کردم
بر خوب وبد روزگار جسوری کردم
تا آرمت بدست ای آرزوی عمر
از هر که مرا براند ز خویش دوری کردم
اصرار نکردم بر خواهش دل مرا ببخش
بر خواسته ها ی تو بسی قصوری کردم
18 2 1403 آهی
مرا دردیست بی درمان گر نباشی
مرا راهیست بی پایان گر نباشی
مرا قلبیت بی ضربان گر نباشی
مرا راه فراری نیست گر نباشی
مرا بنگر ببین بامن چه کردی گر نباشی
1. تیج کۊ سر جی بیه جیر
2. گاچ را ٚأفتؤی شناختن خأی
3. دیلی تاب بیاره ناز تأ بیأی
4. پیلا پیر دار ٚولگ چکۊش بخأی؟
5. دآز ۊ شَل ۊ تؤؤر سر وَر إیس
اگر بگویم دوستت دارم جان من باور میکنی
یا بگویم بی هوایت بی هوا می بارم باور میکنی
من ارزویی جز رسیدن به دستان پر مهرت ندارم
اگر بگویم نفس های اخ
نقاش
نردبان می شست
رنگ اش رود
.........
خانه دار
لباس های رنگی می شست
مرا هم بشور
.............
مسافر
ساعت ده
زنگ ز
این اگر زندگی است نام بلا بگذارید
نیست تقدیر چرا پای خدا بگذارید
قرص خوابم بکنید بیشتر از دیروزم
داخل جعبه سر ریز دوا بگذارید
این کلاه سر ما ن
شب سرد ایست.
آسمان این شب،
اختری دارد،
فروزان...روشن.
اختری با رنگ صاف.
اختری با رنگ آق.
زیر فلک آسودهام.
من زیر فلک،
ستاره ای خواهم ساخت،
این بافتنی با دست هایِ توگرم است
وَ پوشیدنِ مه ، شانۀ حریر می خواهد
خاطره ای
رویِ پیراهنِ ساده اَم راه می رود
وسوسه ای
درانگشتِ صبحِ ماشه می چر
به وجود خواهم آمد
در کویر خشک بی آب و علف
در دل دریای طوفانی باد
در تن دشت ملال انگیز جان
در لب صحرای شورانگیز نور
در تبسم های جان فرسای گل
جان خواهم گرفت
در همان جایی که باشد روزنه های خیال
گوهر یکدانه ی هستی تویی من رام تو
دل بقربان تو و جانم فدای نام تو
در نجابت نجمه ای وز روی زیبا انجمی
ماه و پروین خیره در خوش یمنی ایام تو
جامه ی ا
تولد علی بن موسی الرضا بر تمام عاشقانِ بارانِ عشق مبارکباد.
فی البداهه
آسمان از شوقِ میلادِ رضا بی تاب شد
جشن بارانی بپا کرد تا رضا ارباب ش
غزل توکل
چرا امن یجیبم بی اثر شد
چرا آه دل ما بی ثمر شد
تفأل میزنم بر شعر حافظ
چرا فال منو دل بستهتر شد
شبی با یاد تو خوش بودم ای دوست
چر
هو الخبیر
آنان که عتاب و خطاب را خطابه کردند
چون عصیانگری شِکوِه و گلایه کردند
ناپخته تهی مغزهایِ سفیه ابلهِ بیخرد
از درکِ هستی، عاجزند و ا
با چه رویی در مقابل بی وفایی می کنی
در حضور و دیده من دلربایی می کنی
شعر های نامه گونه تا توان داری بده
تا که روزی مردمی را در هوایی می کنی
با قلم
در من
باید کشف شود
یک تمدن باستانی
که ثابت کند روح هزاران هزارسالهام را
زیسته از آغاز هستی و آگاهی
تا لحظهی تبلور
در خویشتنم
شبنم حکیم هاشمی
جان هر چند عزیز تر تو عزیز تر ز جانی
هر کسی در دل ما هست تو عزیز تر ز آنی
کام عالم مگر هست برتر از وصال شیرین
همه کام من برآید که تو شیرین تر از
عشق ضریحت مرا روح مسیحت مرا
کوس حرم را بزن ضرب ملیحت مرا
سلسه جنبان تویی پرچم احسان تویی
ناله زنم بردرت صولت جانان تویی
آمده ام بردرت تا که شوم چا
زمینی بود و صحرایی
درختی بود و سنگ زاری
که ریشه داشت میان سنگ
نمی ترسید ز تنهایی
و حرفش را به باد می گفت
رفیقش بود همان گلسنگ
چو خورشیدم که می
هوا ابری، تنم سرده ...چشام دنبال تو میگرده
آسمون انگار، پر درده ...اونم عشقشو گم کرده
توی نبض شلوغ شهر...دل تنهام چه داغونه
یروزی کم میاره عشق...
رفتنت بستر آهیست که باید بکشم
مثل تاوان گناهیست که باید بکشم
ناگهانی سفرت درد بزرگیست دلا
عکس یاد تو پناهیست که باید بکشم
بی تو انگار که چشمان
حال من خوب است اما زود بهتر میشوم
آرزو ها مرده اند و خواب کمتر میشوم
درد های کهنه را با خنده یی قهقه زخود
چون مثال دیگ بخار دسته بر سر میشوم
دیشب تا صبح
برای کوچه از تو شعر گفتم
عطر دلتنگی تمام لحظه ها را
شکل گلدانِ ترک خورده ی خشکیده
لب پنجره ی خاطره هات
با حضور قاصدک های غریب
غر
هر چه تاب موج موهای تو فوق العاده است
شعرهایم پیش چشمان تو صاف و ساده است
تا نگاهم می کنی می لرزد اشک، انگار که
قرص ماهی در میان حوض آب افتاده
بهترازیک شعرتازه دربهارناب چیست
در اتاقی باکولردرقشم کارتاب چیست
جای تردید وسکوت تلخ رویای خراب
یک غزل باطعم شیرتازه ی مهتاب چیست
بی خیال هرچه بود
تو خدای آسمونا
توخدای این زمینی
توبده به قلبِ خستم،
یه پناه وتکیه گاهی
توپناهی توپناهی
توخودت خوب میدونی
قشنگیارویِ زمین
پشت ابرایِ سیاهن
دیگ
امام رضا
مژده برامام کاظم که رسید
چشم اوهزارگل شادی چید
مژده که خدابه توداده رضا
رضاکه راضیست به قدرخدا
علم اوخورشیدتابندگی است
اسم اوه
زمین دلگیر ز ادمهاست
ز آدمهای بی بنیاد
ز آنانی که به مسلکی، بیگانه اند با عشق
ز آنانی که عشق را با سنگ تکفیر میکوبند
بجز راهی که خود دارند، دگر را
محبوب من :
محبوب من :
نمی دانستم ؛
لب های توآتش راخاموش می کند
وچشم های خاموشم را
زیبایی ات روشن
نمی دانستم ؛
باتب دست هایت لحظه هایم شکل م
در تاریکی شب ...
انگشت می کشم
روی لبهایت؛
جری ترم می کند
لمس تنت
و
من در شهری آن سوی تاریکی
لحظه شماره میکنم ؛
سیطره خیالاتم را
در سراب آغوش تو
برای
فتح تنت ...
مژگان کریمی
خنده ای آمد به یادم اشکم شد جدا
در دلم آه و فغان کردم گفتم ای خدا
آنچه دیدم خدایا چشم چرا کردی جدا
تو که گفتی مهربان با بندگانی ای خدا
مهربانی را رسم است از هم کنی جدا
من از تو به تو گلایه آوردم ای خدا
مهدی فلاح
میلاد با برکت ولی نعمت مان علی ابن موسی الرضا علیه السلام پیشاپیش مبارک باد
1
با این همه اشتباه باید چه کنم؟
با این دل بی پناه باید چه کن
شاید هم روزی
تبخیر شوند
گمشده ها
از شوره زار خاطرات
گر چه این وهم وخیالات مثل شب ها راندنیست
آرزو جان دلبرک، بی تو زمستان ماندنیست
می زنم بر تار خود نت به نت رقص لبت را
قصه ی آن بوسه هایت در غزل ها خواندنیست
نمی دانم جه شد آندم که با زلف تو خو کردم
فروغ چشم هایم را ز چشمت جستو جو کردم
تو همچون لاله ای بودی میان دشتی از احساس
که من در عنفوان عشق تو ر
سر به کـوی تو نهـادم به خفایـم روزی
شـده در حسرت رویی تو به سرمـا سـوزی؟
سر به کوی تو نهادم پی تو گشت دلــم
چشم دلتنگ مرا از چه به در می دوزی؟
.
.
مرضیه دوکانه ای
بردوش میکشیم خلا غریبی بر گردهایمان
دیدارهای مان
معلول زایش بزرگترین خلأ
چنین است اکنون مان
حالمان .
مفتون
در خراباتم ،
قدم نِه تا شود بر من
گلستان این خزان
یک عمر دعا بر در میخانه نمودیم
مستانه سر ساقی خود شانه نمودیم
با بوسه گرفتیم وضو از لب معشوق
شستیم دل از کعبه چو بتخانه نمودیم
گفتند حرام است
امام رضا (ع)
حامی آهو (بدون نقطه)
الله الله گل ســــرا دارد علی گل امام کُـل ما سَــرور ولی
کرده مأوی طوس امرسرمدی حاصل و سِــ
آباد نشد این سرزمین
خورشید جان سوزش هنوزهم
میسوزاند تنم
برسینه ام خنجر زدن تا انتهای استخوان
آب هلیل را می برند
فریاد جازهم بی صداست
بار دگر